📝 | سوسنگرد قهرمان (7) 🔹 همینطور صدای شلیک گلوله از خانه‌های سازمانی به گوش می‌رسید. حدود ۴۰ دقیقه بود که «تجلایی» رفته و بچه ها به شدت مضطرب و نگران بودند. کم کم از بازگشت او ناامید می‌شدند و با این ناامیدی احساس می‌کردند که نبرد به دقایق آخر خود رسیده است. آنجا بود که تأثیر و نقش فرمانده ای مؤمن، شجاع و ایثارگر در میدان نبرد، با تمام وجود لمس می شد. گویی در آن دقایق تجلایی پرچم نبرد رزمندگان بود. پرچمی که تا در اهتزاز باشد، نیروها به پیروزی خود امید و دل می‌بندند. 🔹 در آن لحظات که دیگر از بازگشت تجلایی نا امید شده بودند، ناگهان متوجه شدند که ماشینی با سرعت به داخل خیابان پیچید. تجلایی بود. رگبار مسلسل‌ها به طرف ماشین باریدن گرفت و تانک‌ها نیز با تیر مستقیم ماشین را هدف گرفتند. هر لحظه انتظار می رفت که ماشین در زیر باران گلوله و تیرهای مستقیم تانک منفجر شود. تجلایی ۴۰ دقیقه یک تنه وسط نیروهای دشمن بود و اکنون با دست پر از راه می‌رسید. چشم ها به ماشین دوخته شده بود و دل ها در هوای عنایت خدا می‌تپید. 🔹 رزمندگان با چشم خود، عنایت و لطف خدا را می‌دیدند. گویی حایلی نفوذ ناپذیر از هر طرف ماشین را حفاظت می‌کرد. ماشین از راه رسید؛ یکی از همرزمان تبریزی با خوشحالی گفت:خدایا! شکر... خدایا... در ماشین که باز شد، تجلایی غرق در خون، به زمین غلتید. گلوله کالیبر ۷۵ به رانش اصابت کرده بود. 🔹 در مسجد جامع سوسنگرد، عده زیادی از مجروحان به دلیل خونریزی زیاد به شهادت رسیدند. خون نبود که به مجروحان تزریق کنند. اگر کیسه های خون در اختیارشان بود خیلی از مجروحان زنده می ماندند. در یکی از درگیری های خیابانی «کریمی تبار» از ناحیه دست مجروح شد. او را کشان کشان به مسجد بردند. حوالی ظهر بود که از صحنه در گیری بازار کویت دوباره به مسجد برگشت. 🔹 کریمی تبار از او پرسید : - اوضاع چطوره؟ برای آنکه به او روحیه بدهد گفت: - نیروهای کمکی رسیدند و دارن شهر رو از دست دشمن در می آرن. خودش هم از دروغی که به او گفت، خجالت کشید. نمی دانست آن سوی محاصره چه می گذرد... ⬅️ ادامه دارد... 📚 منابع: - کتاب گزارش به خاک هویزه - خاطرات نصرالله ایمانی کتاب دِین (خاطرات بچه های مسجد جزایری) * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh