﷽ 📌 ملاقات حبیب بن مظاهر و میثم تمار 📚 سیدالطائفتین علامہ سید محمد حسین حسینے طهـرانے قدس اللہ سرہ در " انوارالملکوت، ج۲، ص ۲۰۷ " مرقوم نموده اند که: ❖ و شيخ كشّى از فضيل بن زبير روايت كرده است كه: ميثم تمّار كه از خواصّ اصحاب أميرالمؤمنين عليه السّلام بود، بر روى اسبى سوار بود. در اين حال حبيب بن مظاهر اسدى هم از طرف مقابل بدين سو می آمد. و در محلّى كه جمعى از بنى اسد در مجلس خود نشسته بودند به هم رسيدند. و با يكدگر بطورى نزديك با هم به گفتگو پرداختند كه گردن هاى اسبانشان به هم رسيد؛ ❖ در اين حال حبيب گفت: «گويا من دارم می بينم پيرمردى را كه شكمش برآمده و جلوى سرش مو ندارد، و در كنار دارالرّزق شغلش خربزه فروشى است؛ كه وى را به جرم محبّت اهل بيت پيغمبرش بر دار كوبيده اند، و بر روى چوبه دار، شكمش شكافته شده است.» ميثم در پاسخش گفت: «و من می شناسم مردى سرخ چهره را كه گيسوانش از دو سو بافته شده است؛ او براى يارى پسر دختر پيغمبرش خروج می كند و كشته می شود، و سرش را در محلّات و كوى و برزن كوفه براى تماشاى مردم می گردانند.» اين بگفتند و از يكدگر جدا شدند. اهل مجلس با هم گفتند: ما دروغگوتر از اين دو مرد كسى را نديده ايم! ❖ هنوز اهل مجلس از جاى خود برنخاسته بودند كه رشيد هجرىّ به سراغ آن دو آمد و از اهل مجلس پرسيد: آن دو نفر كجا هستند؟! گفتند: از هم جدا شدند. و ما از آن دو شنيديم كه چنين و چنان می گفتند. رشيد گفت: «خدا ميثم را رحمت كند؛ فراموش كرد بگويد: به آن كس كه سر را در كوفه می آورد، يكصد درهم به عطاى او از بيت المال كه پيوسته به او می دهند، زياد می نمايند! اين بگفت و پشت كرد و بازگشت.» آن جماعت مجلس گفتند: «سوگند به خدا اين دروغگوترين آنهاست!» ❖ سپس گفتند كه: «سوگند به خدا روزها و شبها سپرى نشدند مگر اينكه ديديم ما كه: ميثم را در خانه عمرو بن حريث به دار زده اند، و سر حبيب بن مظاهر را كه در كربلا با حسين عليه السّلام شهيد شده بود به كوفه آوردند؛ و هر چه را كه آن سه نفر گفتند، ما خود با ديدگانمان ديديم!» 🔰 @sire_salehan | ______ 🗃 جهت اطلاع بیشتر رجوع شود به: • نور ملکوت قرآن ، ج۳، ص ۳۹۳