هدایت شده از تلک الایام
پدرم برنگشت و فهمیدم بعد از این، انتظار یعنی تو... دیشب به یاد خنده هایت گریه کردم دلتنگ بودم در هوایت گریه کردم «پاشو حسن! پاشو حسن!» پاشو اذن است... یعنی تو بودی؟... با صدایت گریه کردم سجاده ات را باز کردم؛ بو کشیدم قدری دعا خواندم؛ به جایت گریه کردم بغضم شکست اما خجالت می کشیدم قایم شدم زیر عبایت گریه کردم این جمعه هم رفتم سر قبرت... نبودی... هم ندبه خواندم هم برایت گریه کردم شانزدهم خرداد سی امین سالگرد... فاتحه ای... @telkalayyam