هدایت شده از دیدار آوینی
‌ ...مکّه برای شما، فکّه برای من... چقدر با تمام جان نوشیدم این جمله از سید شهیدان اهل قلم را، آن لحظه که با تمام تردیدهایی که داشتم برای بار اول قدم گذاشتم به رمل هایی که داغ بود اما نمی‌شد بیخیالش شد، باید می‌رفتم، تا ته ته، همان‌جا که می‌گفتند نمیدانم چند نفر با لب تشنه جان داده بودند، قتلگاه فکه می‌گفتندش، همان‌جا که همه بودند و آن یار، او نیز بود و من با همین دل شکاکم نمی‌توانم شاید بگویم. نمی‌دانم فکه،شاید همان لحظه‌ی هبوط، که زمین کربلا از همه جلوتر بود برای عهد با مادرِ هستی، تو هم پشت سرش ایستادی و گفتی من هم هستم تا بشوم قتلگاه یاران آخرالزمانی حسین(ع)... انگار خاک غزّه هم پشت سر تو ایستاد و گفت من هم هستم تا بشود برایش إخلع نعلیک خواند و تربتش را برای شفا روی چشم گذاشت. @nanetazeh @didar_aviny