💠4️⃣2️⃣1️⃣ 💠 چند سال پیش یکی از دوستانی که در ایام جوانی در مسجد و پایگاه در خدمتشون بودیم، زنگ زد و گفت کارت دارم قرار گذاشتیم، اومد دم خونه، بهش گفتم بیا بریم تو خونه گفت نه دل و دماغ ندارم، بریم با ماشین یه دوری بزنیم با هم راه افتادیم. گفتم چی شده؟ گفت خیلی عقب موندم، هیچی ندارم، رفقام همه سرمایه دار شدن و... خلاصه حسابی گله کرد و خلاصه واقعاً براش یه گره ذهنی و گرایشی شده بود (با اینکه خودش توی سن جوانی، هم ماشین داشت، هم خونه، هم شغل خوبی) من اول یک کم باهاش همدلی کردم ولی آخرش که من رو رسوند دم در خونه، بهش گفتم: فلانی رو می‌شناسی؟ (یکی از سرمایه دارهای بسیار بزرگ قم بود که اتفاقاً این دوستمون هم می‌شناختش و تازه از دنیا رفته بود) بهش گفتم اگر اندازه فلانی پولدار بشی، خوبه؟ گفت: یک صدم اونم داشته باشم، راضیم! گفتم فرض کن به اندازه فلانی پولدار بشی، آخرش چی میشه؟ یک کم فکر کرد، گفت خب آخرش می‌میریم ولی عوضش قبل از مرگ توی دنیا بهتر زندگی می‌کنم گفتم خب اصلاً تو دنیا توی پر قو زندگی کنی و قصر آن چنانی، مگه دنیا چقدر طول می‌کشه؟ خلاصه یه کم در مورد زودگذر بودن و فانی بودن دنیا و باقی بودن آخرت باهاش صحبت کردم (یعنی به تفکر وادارش کردم) بعد از چند دقیقه بدون اینکه بفهمه چه اتفاقی افتاده، گفت حاجی وقتی باهات صحبت کردم حالم خیلی بهتر شد، اصلاً سبک شدم در صورتی که این سبکی به خاطر صحبت‌های من نبود، بلکه به خاطر تفکر خودش بود چون روی فانی بودن دنیا فکر کرد، خود به خود گرایش به دنیای فانی توی قلبش تضعیف شد و حالش بهتر شد @sokhanesadid