نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_هشتم یکی بیاد ببینه به چه حال و روزی افتادم از تو گرفته تا ا
دست و صورتم رو شستم وقتی برمی گشتم به اتاق مامان رو دیدم که داره فرید رو می بره دستشویی اونقدر گریه کرده بود که چشم هاش از ورم باز نمی شدنگاهی به من کرد وآروم گفت کار خودتو کردی ؟ بی خود و بی جهت این زن و آواره ی کوچه و خیابون کردی راحت شدی ؟ ولی از فردا عموت و یحیی حق ندارن پاشون رو بزارن توی این خونه بالاخره اونا هم مرد هستن شنیدی؟اونوقت وایسا و تماشا کن من قیامت به پا می کنم برگشتم به اتاقم دلم نمی خواست بیشتر از این با مامانم جر و بحث کنم تازه از گفتن بعضی از حرفایی که روز قبل بهش زده بودم پشیمون شدم ولی به خاطر وضع روحی خرابم نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم حالا مامان برای من شده بود یک معمای پیچیده که نمی تونستم حلش کنم دلم می خواست محبت و مهرش رو داشته باشم دلم می خواست مثل سابق نازم رو بکشه و بهم رسیدگی کنه و از طرفی رغبت نگاه کردن به صورتشو نداشتم در واقع دنیا به یک باره پدر و مادرم رو ازم گرفت توی این دنیا تنهای تنها شدم دلم می خواست یحیی رو ببینم و باهاش حرف بزنم ولی چه فایده که حتی من نمی تونستم درد دلم رو به احدی بگم ؛بار سنگینی رو روی شونه هام احساس می کردم اینکه نتونسته بودم وصیت آقام رو درست انجام بدم ؛ اینکه محال بود مامان به حرف من خونه رو ترک کنه واتفاقی نمی افتاد هم اینکه رومون بهم باز می شد و من اینو نمی خواستم به خانجون هم نمیتونستم حرفی بزنم چون همیشه آقام به شوخی بهش می گفت خانجون آلو توی دهن شما خیس نمی خوره برای همین بود که اون حرفا رو موقع فوت به من زد و نذاشت خانجون بشنوه با اینکه بزرگتر ما بود از آبروریزی که آقام می ترسید ترسیدم و هم اینکه  فکر کردم  اگر مادرم یک طوریش بشه یا از این خونه بره ما واقعا وضعیت بدی پیدا می کنیم تازه فرید و فرهاد هم کوچک بودن ؛و احتیاج به مادر داشتن پس بهتر دیدم که سکوت کنم و به  همینقدر هم که رجب از اون بره راضی بشم ؛ روز دوم مهر بود و من اصلا رغبیتی به مدرسه رفتن نداشتم در عین حال منتظر بودم که سعادت خانم اسباب  و اثاثیه اش رو از اونجا ببره و خیالم راحت بشه اونقدر توی  اتاقم موندم تا از پنجره دیدم که خانجون وارد حیاط شد از همون دور میشد فهمید که اوقاتش تلخه فورا رفتم توی سرسرا نباید میذاشتم مامانم رو مورد مواخذه قرار بده ؛ سفره ی ناشتایی هنوز پهن بود ؛ مامان داشت به فرید نون و پنیر با چای شیرین می داد زیر لب گفت : پریماه بیا خودتو لوس نکن ناشتایی بخور شدی پوست و استخوون ؛ و ادامه داد ؛ سعادت خانم براش یک چای بریزگفتم : خانجان داره میاد لطفا نزنین زیر حرفاتون  و بی خودی اختلاف درست نکنین فرصتی نبود که جوابی به من بده و خانجون وارد شد و هر دو سلام کردیم ؛ با غیظ  گفت : لنگ ظهره هنوز این سفره جمع نشده ؟گفتم : سلام کردیم  خانجون خوبین ؟ بقیه هم بلند شدن و دوباره سلام کردن ولی اون جواب نداد گفتم : چرا دیشب نیومدین منتظرتون بودیم ؛ همیشه خودتون گفتین سلام مستحب و جواب واجب ؛ چیکار کردیم که جواب سلامون رو نمیدین ؟کنار دیوار روی پشتی نشست و گفت : دیدم کاروان فرستادین دنبالم گفتم : خانجون حال و روز ما رو که می دونین ؛ الان وقت این حرفاست ؟ چی شده ؟خانجون با ناراحتی گفت نمی دونم والله از مامانت بپرس چی شده که می خواد پای همه رو از این خونه ببره مامان با اعتراض گفت : وا ؟خدا مرگم بده  خانجون چرا حرف درست می کنین؟ الان دارین نمک به زخم ما می پاشین ؛چی بهتون گفتن که شما رو اینطوری فرستادن طرف ما ؟ به جون فریدم به اوراح خاک حسین من چیزی نگفتم که بهشون بر بخوره با تندی گفت : نیست که زخم تو بیشتر از زخم منه ؟ می خوای توی این خونه چیکار کنی که هنوز کفن بچه ام خشک نشده داری گربه می رقصونی من بچه ام رو از دست دادم ؛ مَرد به اون هیکل با اون همه ابهتی که داشت یک مرتبه مثل شمع آب شد و ریخت روی زمین ؛ چرا ؟ اون موقع شب دنبال کی می گشت کی بچه ی منو به اون حال و روز در آورده بود خدا می دونه ؛ زود باش پریماه بگو آقات بهت چی گفت وگرنه هیچوقت نمی بخشمت موهای تنم راست شده بود و مثل آدمی که توی برف گیر کرده باشه سردم شد و بدنم مور مور می کرد خب من می دونستم که هر چیزی که من دیدم خانجون هم دیده ؛ و برای لحظاتی ترسیدم که خانجون هم از ماجرا خبر داره  ؛و حرفای آقام رو موقعی که وصیت می کرده شنیده باشه  رنگ از صورت مامانم هم پریده بود فورا گفتم : حکیم گفت که سکته کرده چیکار می تونستیم بکنیم ؟ گفت : نه خیر به این سادگی ها هم نیست ؛من بچه که نیستم این موها رو هم توی آسیباب سفید نکردم خدا بهم عقل و شعور داده بچه ام از شدت ناراحتی سکته کرد وگرنه اون موقع شب برای چی اونطور هوار می کشید ؟فکر کردین توی این مدت زبون بستم فراموش می کنم نه ؛ کور خوندین گذاشته بودم به وقتش ؛ ادامه دارد... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f