📖کتاب داستانی دام تکفیر
#دام_تکفیر_فصل_اول «قسمت ٢٠»
سرقت به نام غنیمت
🔷بخاطر وضعیت بی پولی اکثر روزها روزه بودیم به سختی می توانستیم برای افطار چیزی گیر بیاوریم. با خوردن آب سر شکم زبان بسته مان را کلاه می گذاشتیم. آنقدر آب می خوردیم که معده مان به غلط کردن می افتاد و با زبان بی زبانی می گفت که دیگر گرسنه نیست. تا این که یک شب اسماعیل به زانیار گفت: «این طوری نمی شود باید کاری کرد، بچه ها دارند از گرسنگی می میرند.»
زانیار: «عقل من که به جایی قد نمی دهد، وضعیت ابوسعید هم از ما بهتر نیست.»
🔻اسماعيل: «باید یک کار بزرگ انجام بدهیم که دیگر نیازی به پول نداشته باشیم، حرفم را گوش کنید، سرقت از یک بانک یا یک طلافروشی هزینه مالی گروه را برای مدت زیادی تأمین می کند، تا زمانی که با یکی از شیخهای عرب ارتباط برقرار کنیم و هزینه های مورد نیاز را از آنها دریافت کنیم!، به ابوسعید بگو که اجازه بدهد به یکی از طلافروشی های شهر که نهادهای کفر مثل صلیب، تندیس اهورامزدا، پلاک های طلایی که روی آنها توسل نوشته شده و ... را خرید و فروش می کنند حمله کنیم.»
👌زانیار: «باشد من به ابوسعید خبر می دهم.»
چند ساعتی طول نکشید که زانیار برگشت و گفت: «ابوسعید گفته است اجازه این کار را در سنندج نمی دهد؛ چون شنیده چند تا از وهابی ها در شهر سنندج طلافروشی دارند، ما نباید به مسلمان صدمه بزنیم. و چون این طلافروش ها را نمی شناسیم بهتر است به یکی از شهرهای شیعه نشین برویم که مطمئن هستیم وهابی آنجا نیست و مردمش همه شیعه و کافرند مثلا همدان، آنجا دار الغنيمه است.»
👍👍اسماعیل با خوشحالی گفت: «الحمدلله خدا هیچ وقت کسانی را که دین خدا را یاری می دهند تنها نمی گذارد. ماشین هم که داریم همین فردا به همدان می رویم.
👈از زانیار پرسیدم؛ ما که دیگر هیئت شرعی نداریم که فتوای درست بودن این کار را بدهد، شاید این کار غیر شرعی باشد.
زانیار: «او لا همه این را می دانیم که ابوسعید یک مجاهد وعالم با تقوا است، اگر این کار مشکلی داشت هیچ وقت این دستور را نمیداد. دوما اینها مشرک هستند و خون و مال ناموسشان حلال است.
🔶 انشاء الله فردا صبح تو، اسماعیل، پوریا، محمد و وریا به همدان می روید. در این عملیات اسماعیل امیر و تو هم راننده ای، امشب وسایل مورد نیاز را برایتان تهیه می کنم.»
گفتم من را از این کار معاف کنید، من دیگر در اقداماتی که طرف مقابلان غیر نظامی باشد نیستم، روی من حساب نکنید.
زانیار من را کشید یک گوشه ای و گفت: «این چه حرفی است که می زنی، کافر، کافر است، نظامی و غیر نظامی هم ندارد، تو باید وزنه روحی افراد باشی نه این که مدام ساز مخالف بزنی ما مجاهدیم و خدا با ما است، از چه می ترسی؟»
گفتم از خدا می ترسم زانیار! می ترسم خون بی گناهی ریخته شود و شرمنده خدا بشویم.
زانیار: «بگذار یک حدیث برایت بگویم که دیگر وسوسه های شیطان را گوش نکنی؛ رسول خدا(ص) می فرمایند:
در آخر زمان سپاهی برای نابودی کعبه خواهد رفت که خداوند زمین را باز می کند و تمام آنها در زمین فرو می روند. أم المؤمنين عایشه پرسیدند: شاید انسانهای بی گناه و کاروانها هم با آنها نابود شوند، تکلیف آنها چیست؟ رسول الله (ص) جواب دادند: خداوند آنها را بر اساس نیت هایشان محشور می کند.»
☑️زانیار ادامه داد: «مگر تو شک داری که ایران دارالکفر است؟ » گفتم نه!
زانیار: «خوب پس حكم دار الكفر هم همانی است که شنیدی، یعنی اگر به قول تو بی گناهی هم کشته بشود تو تقصیری نداری خدا او را بر اساس نیتش زنده می کند، اگر کمی بیشتر مطالعه می کردی، یک ذره هم در کشتن این کفار و بلند کردن دین خدا شک نمی کردی. درست است شرایط ما الان خیلی سخت شده؛ اما ما داریم پایه یک حکومت اسلامی را می گذاریم و بیشترین ثواب آن هم برای ما است که آغاز کننده این راه هستیم.
بعد از این حرف ها راهی همدان شدیم.
به همدان که رسیدیم کنار یکی از پارک های ورودی شهر، ماشين را پارک کردم و بقیه اعضای گروه از ماشین پیاده شدند و به داخل شهر رفتند تا طلافروشی مناسبی را برای سرقت پیدا کنند....
ادامه دارد.....
┅┅┅┅❀💠مشکات💠❀┅┅┅┅┄
🚩مشکات کانال و گروه تخصصی رد تفکرات تکفیری
صدقه جاریه؛ لطفا در نشر سهیم باشیم🙏
1️⃣وات ساپ
2️⃣
وات ساپ
3️⃣
وات ساپ
4️⃣
وات ساپ
5️⃣
کانال ایتا
6️⃣
گروه ایتا
7️⃣
کانال تلگرام
8️⃣
گروه تلگرام