📚برشی از کتاب عصمت: ▪️به مناسبت درگذشت حاج غلامعلی پور انوری پدر شهیدان عصمت و علیرضا پور انوری 🔻غلامعلی رفت توی اتاق، تا پدرش را دید از جایش بلند شد و سلام کرد، پدرش از او پرسید: چی شده؟ بازم تو مدرسه کسی چیزی بهت گفته؟ گفت: اره بابا! یکی از معلما با حرفاش مدام اذیتم می کنه و میگه باید لباسات مثل بقیه دانش اموزا باشه! خیلی به من گیر میده! یه خط کش می گیره دستش و محکم میزنه به پاهام و میگه این چیه تو پوشیدی؟ من و خواهرهایش توی هال نشسته بودیم. وقتی این را از زبانش شنیدم بلند گفتم: خدایا چه کنیم با این ادمای خدا نشناس. خودت کمک کن یا الله. پدرش سعی می کرد او را با حرف هایش ارام کند، بهش گفت: بابا جون! برا چی ناراحتی؟ با همین لباسا برو مدرسه! اگه هم دیدی که دوباره اذیتت می کنن، میبرمت قم، اونجا درس بخونی. با شنیدن این حرف خوشحال شد، چون می دانست که من و پدرش او را در این راه تنها نمی گذاریم... 📚به کانال کتاب عصمت در پیامرسان ایتا بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/534446100C4630a601bc