بعد از واقعه‌ی عاشورا و کربلا، فقط سه نفر ماندند و بقیه رفتند. بقیه که رفتند، یعنی اعتقاد خود را از دست ندادند، از دین یا از تشیّع برنگشتند، اما یکی از این دو آفت برایشان پیش آمد؛ یکی از این دو آفت به اینها خورد: اول آفت ترس؛ که بسیار آفت بزرگی است. یک عده دیگر مسئله ترس برایشان مطرح نبود، البته ترس هم بود؛ اینها می‌دیدند اگر بخواهند در این اجتماع زندگی کنند، راحت کاسبی کنند، گاهی توصیه اینها را حاکم و استاندار یزید و مروان و عبدالملک بخواند و ترتیب اثری بدهد، احیانا از مالیات معاف باشند، در مجالس و محافل عمومی که شرکت می‌کنند مورد احترام باشند، احیانا یکی از شغل‌های پول دربیار دولتی را به اینها محول کنند و خلاصه اگر بخواهند راحت زندگی کنند و از مزایای دنیا و مزایایی که دستگاه خلافت بی‌دریغ به طرفداران خود می‌دهد استفاده کنند، راهش این است که این حرف‌ها را ببوسند بگذارند کنار و فراموش کنند که امام حسنی بود و امام حسینی بود و تعلیماتی بود و تشکیلاتی بود و کارهایی بود و هدفی بود و راهی بود و فکری بود. "علیه‌السلام" @t_manzome_f_r مجموعه‌ی تبیین منظومه فکری رهبری