مدت‌ها بود در حسرت سفر بودم با دل بی‌قرار و پای ناتوان که یارای حرکت به‌سمت دوست ندارد باید سوخت و ساخت... اما همین‌که شب اول محرم رسید، دلم آرام شد. انگار رسیدم به کربلا، انگار دستم رسید به دامن ارباب... محرم، هیئت، روضه همه صحن و سرای خاص است... آقاجانم! ممنون که اجازه دادید به محرم برسیم... اما اولین شعری که دیشب بر زبانم جاری شد این بود: هنوز بار گناهی که داشتم، دارم... به سینه شعله‌ی آهی که داشتم، دارم شرمنده بودیم از این سنگین باری که احساس کردم اجازه ورود به ماه محرم همان ندای ارباب است... صدبار اگر توبه شکستی باز آ کین درگه ما درگه نومیدی نیست اما این قدم اول است، ما به ماه محرم رسیدیم ولی کاش به هم مَحرم شویم و این بار شب دهم بتوانیم به ملحق گردیم... نامحرمان و گناهکاران را به خیمه حسین راهی نیست... و راهی نداریم حز عنایت و نگاه شما... فطرس، زهیر، حر... همه از یک قبیله‌ایم قومِ شکسته پر که شمایش شفا دهید همیشه عاشق حبیب بن مظاهر بوده‌ام، لحظه‌ای که سیدالشهداء او را به آغوش کشید در دلم بود، حسرت نامه "و من الغریب الی الحبیب" حسرت عاشقانه‌های او با امام... در حسرت لحظاتی حبیب گونه ... ❤️🖤❤️🖤❤️🖤 🆔@taalighat