چند خط برای دل خودم...
🔻 #بغض رهایمان نمیکند. منتظر بهانهایم تا بزنیم زیر گریه. گریه برای رفتن یاران، گریه برای ماندن خودمان، گریه از دست غربت، گریه برای حال و روز بدی که داریم و دستان خالی مان... #خاطرات در ذهنم مرور میشود...
🔻 سال 94، حوالی ساعت 6 یا 7 صبح بود. دوست بزرگواری پشت هم زنگ میزد و من هم حوصله جواب دادن نداشتم. پیام داد کار واجب دارم، گوشی را برداشتم.
گفت: از #حاج_مهدی_مطلبی خبر داری؟ اول صبح دنبال حاج مهدی بودن نگرانم کرد. توی دلم گفتم یا علی... حاجی رو دستگیر کردن! (بحبوحه فعالیت حاجی در نقد مذاکرات هستهای و تهدیدها بود)
گفتم آره خبر دارم، دیروز قرار بود بره کردستان، آخر شب هم ی ایمیل زد. حالا چی شده؟ گفت: حاجی تصادف کرده.
ی نفس عمیق کشیدم. کلی خوشحال شدم. باخودم گفتم خب، حالا همین که بحث امنیتی نیست خوبه، تصادف که پیش میاد.
گفتم خب حالا حالش چطوره؟
مکث کرد
سکوت کرد
خیلی آرام گفت: تموم کرده...
پاهام سست شد...
گوشی تو دستم لرزید...
نفسم بند اومد...
بی اختیار رو زمین نشستم...
سعی کردم فقط آروم آروم گریه کنم کسی بیدار نشه...
🔻 خبر تصادف و فوت محمدحسین فرج نژاد هم که بماند...
بعد از کلی خاطرات خوب
بعد از خاطره سفری که با خانواده به همدان آمدند و چند روزی باهم بوديم
یاد آن همه غیرت و انرژی و شور و حرارت.
یاد لبخند و لهجه شیرینش..
یاد آن وجود پر از شوق جهاد...
مغزم را به درد میآورد... حالا رفته...
🔻 حالا 27 بهمن 1401، صبح بود، سبحان زنگ زد. گفت حاج آقا خبر رو شنیدید؟ گفتم کدوم خبر؟
گفت: سید مصطفی مدرسی؟ یاد یکی از شاگردام افتادم. گفتم سید محمد مدرسی رو میگی؟ داماد شد بالاخره؟
گفت: نه حاج آقا #سیدمصطفی! اون اصرار میکرد و من اصلاً آمادگی شنیدن خبر بد درباره سیدمصطفی رو نداشتم.
گفت: سید دیشب تصادف کرده...
واااااااااای
خدایا دوباره خبر رفتن یک رفیق...
خبر حاج مهدی ما رو بیچاره کرد
خبر فرج نژاد حسرت به دلمون گذاشت
حالا خبر #سیدمصطفی ...
🔻 وقتی خبر #حاج_مهدی اومد تا روزها حسرتم این بود که کاش آخرین بار محکمِ محکمِ محکم تو بغل میگرفتمش... حالا حسرت میخوردم آخرین بار که با سید بودم چرا پای درد دلش ننشستم... بیشتر کنارش نبودم...
🔻 #سیدمصطفی_مدرس این روزها غصه و داغ #حاج_مهدی_مطلبی و #فرج_نژاد رو تو دلم تازه کرد.. داغ رفیق و برادر سخته...
#حاج_مهدی_مطلبی
#سیدمصطفی_مدرس
#محمدحسین_فرج_نژاد
#دلنوشته
🆔 @taalighat
#دلنوشته
🔹 فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت...
☘ نه یک ماه که سهماه است مهمان خدا شدیم: رجب و شعبان و رمضان...
☘ هنوز در حسرت لبیک نگفتن به #ملک_داعی در #رجب هستم و دلتنگ دعاهای زیبای رجبیه:اَللَّـهُمَّ اِنّي اَسئَلُكَ بِمَعاني جَميعِ ما يَدْعُوكَ بِهِ وُلاةُ اَمْرِكَ الْمَاْمُونُونَ عَلي سِرِّكَ... دلتنگ سیزده رجب و ولادت مولی الموحدینم. رجب که داشت تمام میشد دلخوش بودیم به دامن شعبان خواهیم رفت.
☘ #شعبان رسید و در سه روز بینظیر دلمان را به ارباب گره زد و با فطرس امیدی به دل ما گنهکارها بخشید. هنوز دلمان در فراق صلوات زیبای شعبانیه و #مناجات_شعبانیه میسوزد. هنوز در حسرت چنگ زدن به شاخههای #شجره_طوبی هستم. شعبان که رو به آخر بود شوق رمضان فراقش را آسان کرد. اما هنوز حسرت رسیدن و شهد این عبارت در کامم موج میزند: "اِلهي هَبْ لي كَمالَ الإِنْقِطاعِ اِلَيْكَ، وَاَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِيآءِ نَظَرِها اِلَيْكَ، حَتّي تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوُبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ اِلي مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ، وَتَصيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ..."
☘ #رمضان کریم از راه رسید. ما بودیم و این خوان گسترده. متحیر بودیم از کجای این سفره ارتزاق کنیم. از سحرهایش، از نیمه شبهایش، از دم اذان افطارش، از لحظههای انس قرآنش، از روزهای مملو از خدا و خالی از شیطانش، از خوابهای شیرینی که حتی آن هم طعم لطف خدا را داشت. از کدام حلوای محبتت توشه بردارم مهربانم، خدای نازنینم، خدای بیهمتا...
☘ به نیمه ماه که رسیدیم رمضان، کریم شد و سفره دار از راه رسید. حسینی بودیم و به خوان حسن نیز راهمان دادند. حتی در ماه خدا ماییم و بچههای فاطمه... چه محرم باشد، چه شعبان، چه رمضان...
☘ حلاوت جرعه جرعه #ابوحمزه_ثمالی را چه کنیم؟ اگر ابوحمزه را یادمان نداده بودی چطور از تو میخواستم و با تو میگفتم؟ شیرینی با تو بودن را چه کنیم؟ نکند باز دست و پای شیطان باز شود و دستم از دستت جدا شود. اصلاً نفسم در سینه حبس شده که از فردا چه کنم؟ در ابوحمزه گفتم "اللهم اخرج حب الدنیا من قلبی..." حالا با این قلب و دنیایی که در کمین قلب است چه کنم.
☘ چگونه از ترسم بگویم؟ چگونه از وحشتم بگویم؟ چگونه از روزهایی که تو هوای من را نداشته باشی بگویم؟ ماه خوب خدا! تو آنگونه بودی که گویی خدا ما را در آغوش خودش گرفته بود. میشود این بچه را از آغوش ت جدا نکنی؟
☘ و هر که در این ماه آمرزیده نشد را به #عرفه حواله دادی، الحمدلله که اول و آخر کار ما را به #حسین سپردی...
🆔 @taalighat
مدتها بود در حسرت سفر #کربلا بودم
با دل بیقرار و پای ناتوان که یارای حرکت بهسمت دوست ندارد باید سوخت و ساخت...
اما همینکه شب اول محرم رسید، دلم آرام شد.
انگار رسیدم به کربلا، انگار دستم رسید به دامن ارباب...
محرم، هیئت، روضه همه صحن و سرای خاص #سیدالشهداء است...
آقاجانم! ممنون که اجازه دادید به محرم برسیم...
اما اولین شعری که دیشب بر زبانم جاری شد این بود:
هنوز بار گناهی که داشتم، دارم...
به سینه شعلهی آهی که داشتم، دارم
شرمنده بودیم از این سنگین باری که احساس کردم اجازه ورود به ماه محرم همان ندای #إرفع_رأسک ارباب است...
صدبار اگر توبه شکستی باز آ
کین درگه ما درگه نومیدی نیست
اما این قدم اول است، ما به ماه محرم رسیدیم ولی کاش به #وادی_محرم هم مَحرم شویم و این بار شب دهم بتوانیم به #قافله_سیدالشهداء ملحق گردیم...
نامحرمان و گناهکاران را به خیمه حسین راهی نیست... و راهی نداریم حز عنایت و نگاه شما...
فطرس، زهیر، حر... همه از یک قبیلهایم
قومِ شکسته پر که شمایش شفا دهید
همیشه عاشق حبیب بن مظاهر بودهام، #حسرت لحظهای که سیدالشهداء او را به آغوش کشید در دلم بود، حسرت نامه "و من الغریب الی الحبیب" حسرت عاشقانههای او با امام...
در حسرت لحظاتی حبیب گونه ...
#کربلا
#محرم
#وادی_محرم
#سیدالشهدا
#فطرس
#دلنوشته
❤️🖤❤️🖤❤️🖤
🆔@taalighat
❤️ سلام بر ابراهیم...
(وجود مغتنمی که قدر ندانستیم)
🔹 چه کنیم با عالمی که اینقدر مملو از #معنا است. وقتی بالاسر عالم #حکیم ایستاده و او اداره میکند هم بیم دارد و هم امید، هم خوف دارد و هم رجا، چرا که حکیم با #حکمت و قواعد کار میکند و ما بیخبر از قواعد اداره عالم، بهفکر دودوتاچارتای مادی خودمانیم...
🔹 وقتی با خدای #حکیم سروکار داری، گاهی حکمتش اقتضا میکند با سیلی از غفلت بیدارت کند و گاه نوازشی نرم و آرام. گاه با جلال و گاه با جمال. و ما حیران در این میان. و البته حکیم، کریم است و با کریمان کارها دشوار نیست اما بشرطها و شروطها...
وقتی اولین فراز ابوحمزه این است که "الهی لا تودبنی بعقوبتک" یعنی خدای مهربانم برای ادب کردن این بنده بیادب، گاهی دست به عقاب میشود. دراین قهر هم، مهر را میبینم. ولی امام میخواهد تا میشود با قهر ادب نشویم که درد دارد...
🔹 شاید ما مدتهاست در #مقام_شکر نیستیم. مدتهاست از درک #نعمت غافلیم. مدل تعامل انسان شاکر با عالم، با حوادث، با حتی کاستیها و نقصان ها متفاوت است. حتی وقتی نقد میکند نقدش از مقام شکر برمیخیزد گویی بوی شکر میدهد...
🔹 ما سالهاست در مقام #کفران_نعمت ایستادهایم. چشم نعمت بینمان کمسو شده. آنقدر که چشممان برای دیدن بدی ها تیزبین است، برای دیدن خوبیها نابیناست. پس شدهایم یکسره غر، یکسره نق، یکسره #ناامیدی و #امیدسوزی
🔹 همین است که آقا دائم میگوید جامعه نیاز به #امید دارد. آقا حکيم است، نبض جامعه را دردست دارد، قواعد عالم را بهتر از ما میداند. میبیند ناشکری ما و #امیدزدایی ما و دشمن که حالا با او به #مخرج_مشترک رسیدهایم چه بلای بزرگی بر سر جامعه و حتی خودمان آورده است. پس راهبردی ترین نقطه برای ایستادن را #امید میداند و امید تکیه بر دیوار شکر دارد چرا که چشم شاکر است که امیدوار است نه چشم کافر...
🔹 آقا دیشب گفت آقای رئیس جمهور #وجود_مغتنم است. اغتنام را پیشتر از امیرالمؤمنین شنیده بودیم وقتی دائما میگفت: فاغتنم الفرصه و یا الفرصه تمر مر السحاب... علی میداند که ما قدر نعمتها و موقعیتها را نمیدانیم پس دائم ما را به اغتنام توجه میدهد.
🔹 آیا با همه نقدها و کاستیها حس کرديم #رئیسی یک #وجود_مغتنم است؟ یا همه چیز را با رئیسی ازدست رفته میدیدیم و در فکر عبور از رئیسی بودیم؟ نه اینکه کاستیها را نبینیم و نقدها را نگوییم، که اولین تذکردهنده خود آقا است همیشه، اما سوق و سیاق و میل ما به کجاست؟ نقد میکنیم از دریچه شکر و اغتنام یا نقد میکنیم از پایگاه کفران نعمتها؟ حالِ جبهه انقلاب را ببینیم چه بود و چه هست.
🔹 من نمیدانم در پس پرده چه حکمتی است، ولی به خدای حکیم و کریم اعتماد دارم و دل به لطف او خوش، قطعاً خدای متعال خیر این امت را میخواهد و قطعاً همهاش خیر است... . رئیسی برای ما هم #رجایی بود در خلوص و شدت خدمت و هم #بهشتی در مظلومیت و غربت.
🔹 و نمیدانم چه سری است در #امام_رضا و امام رضایی ها، چه سری است که خیلی از بهترینهایمان یا در راه امام رضا بود که رفتند یا در ایام امام رضا... یا امام رئوف به ما تهیدستان در این روز ولادتت رئوفانه رحمت و کرامت و عنایت کن...
📝 سحر ولادت شمسالشموس، در حیرت از گردش ایام و در آرزوی بازگشت ابراهیم...
#رئیسی
#وجود_مغتنم
#دلنوشته
🔻🔻🔻🔻
🆔@taalighat
🖤 خداحافظ ابراهیم
خداحافظ سید محرومان
خداحافظ وزیرالمقاومه
خداحافظ سید مردم تبریز
اصلاً هرکسی بیشتر کنار مردم و وقف مردم است، جنسش فرق میکند و خدا این جنس را میشناسد و میخرد.
🖤 کسانیکه وقف بندگان خدا هستند را میگویم، نه کسانیکه به اسم خادمی مردم، کاسبی قدرت و مکنت کنند. کم ندیدیم کاسب مردم، ولی شما خادم مردم بودید. شما دنبال اسم و رسم نبودید، دنبال کار خلق الله بودید...
🖤 امیرعبداللهیان شش ماه وزیر غزه شده بود و لحظهای آرام و قرار نداشت. خداحافظ یاور مردم مظلوم غزه...
🖤 آل هاشم واقعاً از آل هاشم بود. بعد از شهید مدنی یک امام جمعه از جنس پنجاه و هفت نشان مان داد.
چقدر دلمان برای تان تنگ میشود. چقدر حالمان بد است...
🖤 یکی از اسامی خدای متعال "شاکر" است. ما شاکر نبودیم وجودتان را و خدا شاکر بود و قدرتان را او شناخت پس به آغوش کشیدتان....
🖤 دیروز مدال خادمی امام رضا بر سینه داشتی و چون خوب حقش را ادا کردی، امروز امام رضا #مدال_شهادت بر سینه ات زد.
چقدر بچههای جبهه از دست امام رضا برات شهادت گرفتند...
#رئیسی
#دلنوشته
🆔 @taalighat
مادر ...
❤️ ديروز دحوالارض بود. مادرم پیام داد "نماز امروز رو خوندید؟"
چقدر این پیام برایم خاطرهانگیز است و چقدر این جنس توجهات و تذکرات دلچسب...
❤️ مادر همیشه حواسش هست، نه فقط به اوضاع جسمی و حال و احوالم که به اوضاع روحی و اعمالم.
❤️ تصویر مادر در ذهنم گره خورده با #سجادهای که از پیش از اذان صبح باز میشود و تا طلوع آفتاب سرشار از ذکر و دعاست. سجادهای که کنج آرامش و قوت قلب خانه و دعاهای همیشه مستجابش برکت زندگی و گرهگشای مشکلات ماست.
❤️ بسیاری از اعمال و ادعیه و مناسک را از #مادر آموختم. آن موقع که کنار آن سجاده زیبا #مفاتیح را باز میکرد و یک به یک اعمال روز و هفته را مرور میکرد و ما را ترغیب به خواندن این دعا و آن نماز و... تا حال دلمان خوب شود و رو به خدا باشیم نه رو به خود.
❤️ چه گوهر ناب و نازنینی است مادر... سایهاش مستدام باد...
#مادر
#دلنوشته
🆔 @taalighat
#دلنوشته
🖤 چند خط برای کاگران معدن طبس
از وقتی خبر انفجار معدن #طبس و کشته شدن #کارگران را شنیدم، آنچنان غم بر روی دلم نشسته است که نگو...
کشته شدن و محبوس شدن حدود 50 کارگر برای ما فقط یک خبر است، فردا هم همه آن را فراموش می کنیم. اما برای من فقط یک خبر نیست، بلکه یک #درد عمیق است.
آن انسان شریفی که برای امرار معاش خانواده اش دل به کار می دهد، آن هم کار سخت، عرق می ریزد، زیر زمین، در سخت ترین شرایط، با کمترین حقوق و مزایا و حمایت ها، و ما بی خبر از رنج ها و سختیها و محرومیتهای او...
نام او را چه بگذارم؟ مرد؟ رادمرد؟ جوانمرد؟ با غیرت؟ عزیز خدا؟ حبیب خدا؟ او همه این ها است و شاید بیشتر...
اما در چشم #اهل_دنیا او یک انسان ضعیف است که شاید اگر با همان صورتی که از سیاهی ذغال سنگ مکدر شده و غبار بر آن نشسته بیرون بیاید، رغبت نکنند دقیقه ای با او هم کلام شوند و حتی از دست دادن با او فرار خواهند کرد، اما پیامبر خدا این دست را می بوسد.
این غباری که بر روی او نشسته، نشانه غیرت است، نشانه عزت است، نشانه مردانگی است و این سیاهی را با هزار چهره بزک کرده و ادکلن های برند اروپایی عوض نمی کنم.
وقتی خبر انفجار کارگرها را شنیدم، دلم منفجر شد از بغض و کینه آن هایی بر مسند قدرت و ثروت تکیه زده اند و پا روی شانه مجاهدت های این قشر عزیز می گذارند و بالا می روند. حالم بهم می خورد از آن هایی که در زندگی شان خبری نیست محرومان و از کنار این ها با تبختر و تکبر می گذرند. حالم بهم می خورد از برج های سر به فلک کشیده و زندگی های دنیازده و آن خیابان دوردور و اهل نشستن پشت ماشین های آنچنانی که سر سگ هایشان از آن بیرون زده و از بالا به پایین مردم را نگاه میکنند...
آن هایی که حرص می زنند عضو این هیئت مدیره و آن شرکت دولتی شوند و از هزاران خدمات و مزایا بهره ببرند و خبر ندارند از رنج های آن کارگری که گاهی در تأمین اولیات زندگی نیز در می ماند و با روی خجلت زده جلوی همسر و فرزندانش می نشیند.
من نشستن کنار آن کارگر عزیز با دست های پینه بسته و صورت سیاه و لباس های مندرسش را با نشستن کنار کرور کرور از این آدم های مثلا با پرستیژ و با کلاس عوض نمی کنم. البته اینها را سالها در مردم داری، محروم دوستی و تواضع بیحد حضرت #پدر مقابل مستضعفان دیده بودم.
#مرام_خمینی متفاوت بود با مرام غربگراها و دنیاگرایان. او امام محرومان و مستضعفان بود، آن هم نه فقط مستضعفین ایران که او چشم به مستضعفین جهان داشت و البته #سید_محرومان شاگرد خوب همین مدرسه بود.
وقتی از آن مرد بزرگ پرسیدم چرا کار در #محلات_محروم کشور را شروع کردید، گفت: جنس این ها متفاوت است. این جنس بود که شد بچه های جبهه، از این ها کلی #شهید و مجاهد است که بیرون می آید. و کسی هم به کار در این محلات محروم رغبت ندارد. چون نه اسم و رسم دارد نه پرستیژ و دنیا.
آری، جنس این ها متفاوت است، #فطرت شان هنوز مشوب به هزار رنگ و لعاب دنیا نشده و ساده و دلنشین و بی پیرایه اند.
اما با محرومین بودن کجای زندگی ما انقلابی هاست؟
با محرومین بودن کجای زیست منِ طلبه است؟
منظور توزیع سبد غذایی نیست، منظورم #عشقورزیدن به کارگران و محرومان است. عشق ورزیدن متفاوت است... ما به طیفی از جامعه کم توجه یا بی توجهیم، این غلط است، این انقطاع از سرمایه های انقلاب است. به خدا نشستن با محرومین و کارگرها برکت دارد. نور می آورد، لطافت می آورد. احساس می کنم خیلی از این ها به خدا نزدیک ترند.
اینجاست که قدر #بچههای_جهادی را باید دانست. اینجاست که فرق جهادی ها با آن جماعت های مدعی همیشه نق نق کنان معلوم می شود.
🆔@taalighat