eitaa logo
تعلیقات
1.1هزار دنبال‌کننده
351 عکس
51 ویدیو
25 فایل
📚 در این صفحه گاهی #خاطراتم را می‌نویسم 📝 و گاهی #یادداشت هایی درباره مسائل گوناگون #حوزه و #جامعه و #انقلاب ... (طلبه حوزه علمیه قم) 📝مسیر ارتباط: @fotros313h (📲 نشر مطالب با ذکر #لینک)
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 5. 🔸🔹 برخی بچه ها پیوند خاصی به و شهادت داشتند. بعضی ها قرار می گذاشتند و آخر هفته می رفتند ... برخی هم قفسه کتابخانه شان در حجره را با عکس شهدا و پلاک و سربند و چفیه تزئین می کردند تا یاد شهدا در دلشان زنده باشد... 🔹🔸 اما اثرگذارترین مجموعه خودجوش فعال در رابطه با شهدا عبارت بود از ... اسم واحد شهدا برای خیلی ها تداعی کننده شیرین بسیاری است. اسم و بهم پیوند خورده... حاجی مسئول نازنین و دوست داشتنی واحد شهدا بود. بخشی از است که طلبه های جدید مدرسه معمولا هیچ شناختی از او ندارند. درباره حاج مهدی حالا حالاها خواهم نوشت. 🔹🔸 فعالیت های متنوعی داشت، مهمترین آن جلسات بود که هر هفته با دعوت از یک خاطرات شهدا مرور میشد، بعد هم روضه و پذیرایی. این مراسم گردشی بود، هر بار در یک بخش از مدرسه، گاهی ساختمان شیخ طوسی، گاه شهید بهشتی، گاهی شهید مطهری، هر جایی که نوبت ش میشد تزئین میشد با عکس شهدا و سربند و پلاک و هنرهای بچه های خوش ذوق واحد شهدا. 🔹🔸 واحد شهدا هرسال یک بزرگ در سطح قم برگزار می کرد، با مهمانان ملی، جلسات با شکوهی که از یادمان نمی رود. ازاین گذشته اردوهای و کتابخانه تخصصی شهدا و سایر فعالیت هایشان بماند. 🔹🔸 واحد شهدا بود. خیلی از بچه های خوب معصومیه در همین جا تربیت شدند و رشد پیدا کردند با نفس آدم های با اخلاصی مثل @taalighat
3 💢 آخرین تصویر من از 🌿 تازه از نماز جماعت مسجد رفعت بیرون آمده بودم. بیرون مسجد، سر کوچه منتظر خانمم بودم تا کلاسش در موسسه نورالزهرا تمام شود، که طلبه ی موتورسواری جلوی پایم تر مز زد. بود، بعد مدتها می دیدمش. 🌿 خیلی گرم با هم احوالپرسی می کردیم که چشمم به افتاد. خودش را از تو چشماش نشان می داد، بس که خسته بود چشماش یه بود. 🌿 خواستم سوال کنم اما پشیمان شدم، می دانستم که این چشمها در اثر کار برای خدا و بیخوابی شده یک کاسه خون. خداحافظی کرد و رفت و این شد تصویر من از حاج مهدی. (خاطره‌ از برادر عزیزم محمد آقای یوسفعلی تبار) 🔰️ : حاج مهدی از سال 92 و بعد از امضای توافقنامه ننگین تقریبا شب و روزش رو وقف نقد و بررسی و روشنگری پیرامون مسئله کرد. محمدجان تو اون یک قاب رو دیدی، من دو سال مداوم مهدی رو تو این حال و هوا دیدم. امثال حاج مهدی با همه وجود ایستادند تا عده ای چوب حراج به منافع مملکت نزنند، حالا دوباره به سرشون زده. ☘ بنا بر روايت، مومن از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشه، حالا اگه کسی دوبار گزیده شد، نتیجه چی میشه...؟ جواب با شما.... @taalighat 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 https://eitaa.com/joinchat/4003725374Ce60d538cb7
⭕️ به مناسبت هوس جدید دولتمردان برای تا مدتی درباره خاطرات هسته ای از و تا حدودی از مباحث هسته ای خواهم نوشت انشالله....
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 صوت روضه خوانی مطلبی به مناسبت رحلت حضرت معصومه سلام الله علیها 🔰️ 🔰️ @yadhaa 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 https://eitaa.com/joinchat/4003725374Ce60d538cb7
🔻🔻 🌿 زمستان سال 88 بود که در مدرسه مراسم داشتیم. قرار بود طلاب به دست مبارک آیت الله معمم شوند. فضای کشور هنوز درگیر مباحث بود. ☘ به ذهنم رسید ازاین فرصت برای تجلیل از آیت الله مصباح یزدی که طی این مدت مجاهدانه به پرداختند، استفاده کنیم. همه جوره پای کار بود. به حاجی گفتم قرار شد خودمان یک طراحی کنیم و بعد از مراسم عمامه گذاری به آیت الله تقدیم کنیم. ☘ همه تمرکزمان روی مراسم اهدای تندیس بود. می دانستیم این در این مقطع زمانی برای خیلی ها گران خواهد آمد. تاکید براینکه در غبار برخی هستند و عمار بودن یک ارزیابی است، همین نکته کلیدی بود. ☘ شروع کرد به طراحی و بعد سفارش حک کردن آن روی شیشه، من هم مشغول هماهنگی با مدیر و نوشتن متن تندیس و تقدیرنامه و... ☘ قرار شد آیت الله ریاست وقت حوزه های علمیه نیز در مراسم شرکت کنند. قبل از مراسم خدمت آیت الله مقتدایی رسیدم و ایشان را درجریان قرار دادم و خواستم زحمت اهدای تندیس را ایشان بکشند، ایشان هم از این پیشنهاد استقبال کردند. ☘ می دانستم اگر قبل از جلسه مطلع شوند، حتما مخالفت خواهند کرد به همین دلیل تا به آیت الله مصباح چیزی نگفتیم تا.... 📌 ادامه دارد... 🆔 @taalighat
💠 قسمت ششم ☘ آن شب اول حضور در درگیری‌ها باعث شد احساس کنم صحنه واقعا خالی است، نمی دانستم چرا ولی آنچه دیده بودم عدم حضور نیروهای نظامی و حتی بسیج و سپاه کف معرکه بود. هرچند گزارش من کاملا جزئی و محدود به همان مناطقی است که بودم. با این همه به قم برگشتم و به رفقا گفتم باید بیایید بریم تهران، اوضاع خرابه و باید در صحنه حضور داشت. ☘ هر روز عصر با جمعی از بچه‌ها می رفتیم تهران که شرح آن بماند... اما شب دوم با و حاج منصور شریفی حرکت کردیم. رسیدیم میدان 72 تن قم که سوار ماشین بشیم و بریم تهران که گفتند سپاه علی بن ابی طالب قم داره بسیجی ها رو جمع می‌کنه برای به تهران. ☘ رفتیم مقرّ و نشستیم آماده دسته بندی و اعزام... یک ساعتی گذشت دیدیم خبری نیست ولی باز صبر کردیم. یک مرتبه نگاه کردم دیدم با عصبانیت داره میره بیرون. 🔻 گفتم: حاج مهدی کجا؟ 🔻 گفت: اینا قصد ندارن فقط میخوان بچه‌ها رو دست به سر کنن کسی تهران نره، گفت و زد بیرون تا ماشین بگیره و بره تهران. ☘ من و حاج منصور بازم صبر کردیم ولی مهدی نه، وقتی دیدیم حرف مهدی درسته و اینجا سر کاریم ماهم زدیم بیرون و خودمون رو رسوندیم به مهدی. ☘ نکته جالب این بود: چهره مهدی دیدنی بود وقتی همه ش به جوش آمده بود و برافروخته شده بود و طاقت نداشت لحظه ای از دفاع از نظام و کوتاه بیاد. وقتی تشخیص داد باید برود، نکرد و رفت... 📌 ادامه خاطرات بماند برای وقتی دگر... 🆔 @taalighat
چند خط برای دل خودم... 🔻 رهایمان نمی‌کند. منتظر بهانه‌ایم تا بزنیم زیر گریه. گریه برای رفتن یاران، گریه برای ماندن خودمان، گریه از دست غربت، گریه برای حال و روز بدی که داریم و دستان خالی مان... در ذهنم مرور می‌شود... 🔻 سال 94، حوالی ساعت 6 یا 7 صبح بود. دوست بزرگواری پشت هم زنگ می‌زد و من هم حوصله جواب دادن نداشتم. پیام داد کار واجب دارم، گوشی را برداشتم. گفت: از خبر داری؟ اول صبح دنبال حاج مهدی بودن نگرانم کرد. توی دلم گفتم یا علی... حاجی رو دستگیر کردن! (بحبوحه فعالیت حاجی در نقد مذاکرات هسته‌ای و تهدیدها بود) گفتم آره خبر دارم، دیروز قرار بود بره کردستان، آخر شب هم ی ایمیل زد. حالا چی شده؟ گفت: حاجی تصادف کرده. ی نفس عمیق کشیدم. کلی خوشحال شدم. باخودم گفتم خب، حالا همین که بحث امنیتی نیست خوبه، تصادف که پیش میاد. گفتم خب حالا حالش چطوره؟ مکث کرد سکوت کرد خیلی آرام گفت: تموم کرده... پاهام سست شد... گوشی تو دستم لرزید... نفسم بند اومد... بی اختیار رو زمین نشستم... سعی کردم فقط آروم آروم گریه کنم کسی بیدار نشه... 🔻 خبر تصادف و فوت محمدحسین فرج نژاد هم که بماند... بعد از کلی خاطرات خوب بعد از خاطره سفری که با خانواده به همدان آمدند و چند روزی باهم بوديم یاد آن همه غیرت و انرژی و شور و حرارت. یاد لبخند و لهجه شیرینش.. یاد آن وجود پر از شوق جهاد... مغزم را به درد می‌آورد... حالا رفته... 🔻 حالا 27 بهمن 1401، صبح بود، سبحان زنگ زد. گفت حاج آقا خبر رو شنیدید؟ گفتم کدوم خبر؟ گفت: سید مصطفی مدرسی؟ یاد یکی از شاگردام افتادم. گفتم سید محمد مدرسی رو میگی؟ داماد شد بالاخره؟ گفت: نه حاج آقا ! اون اصرار می‌کرد و من اصلاً آمادگی شنیدن خبر بد درباره سیدمصطفی رو نداشتم. گفت: سید دیشب تصادف کرده... واااااااااای خدایا دوباره خبر رفتن یک رفیق... خبر حاج مهدی ما رو بیچاره کرد خبر فرج نژاد حسرت به دلمون گذاشت حالا خبر ... 🔻 وقتی خبر اومد تا روزها حسرتم این بود که کاش آخرین بار محکمِ محکمِ محکم تو بغل می‌گرفتمش... حالا حسرت می‌خوردم آخرین بار که با سید بودم چرا پای درد دلش ننشستم... بیشتر کنارش نبودم... 🔻 این روزها غصه و داغ و رو تو دلم تازه کرد.. داغ رفیق و برادر سخته... 🆔 @taalighat
🔻 چندخط برای حاج مهدی عزیز... ☘ در دو هفته اخیر دو مجلس یادبود برای در قم و تهران برگزار شد. در تهران به‌همت بسیج دانشجویی دانشگاه تهران و با حضور دکتر سعید جلیلی و در قم به‌همت کانون دانش‌آموختگان معصومیه و با حضور استاد فلاح شیروانی. به‌نوبه خود ممنون همت و لطف هر دو مجموعه هستم که یاد برادر عزیزمان زنده کردند. چند جمله‌ای نیز بنده درباره حاج مهدی گفتم که بخشی از آن را می‌نویسم. 🔹 شهید... ☘ زیباترین جمله درباره حاج مهدی را حاج آقا مدیر سابق معصومیه گفتند: اگر در دوران دفاع مقدس بود، حتماً می‌شد. 🔹 اهل اقدام و کنش فعالانه ☘ امروز بین برخی از انقلابی‌ها نق زدن، انتقاد کردن و بسنده کردن به انتقاد به‌عنوان عمل به تکلیف انقلابی مد شده است. اما حاج مهدی در برابر کاستی‌ها اهل اکتفا به انتقاد نبود بلکه اهل بود. ضعف و نقص را می‌شناخت، مطالعه می‌کرد و برای حل آن چاره‌جویی می‌کرد. مانند کاری که در بحث انجام داد. حاج مهدی هم می‌توانست یک گوشه بنشیند و فقط غر بزند، اما ایستاد، در وسط صحنه، با مطالعه، با تحقیق و با اشراف... و اقدام او شد یک گره‌گشایی بزرگ از صحنه... 🔹 سردار جنگ فرهنگی ☘ حاج مهدی یک سردار بود. کسی‌که هم صحنه جنگ را رصد می‌کرد، هم عملیات طراحی می‌کرد، هم نیروها را به‌خط می‌کرد، هم عملیات را فرماندهی. توان سازماندهی داشت و بچه‌ها او را مثل یک فرمانده دوست داشتند و تبعیت می‌کردند. 🔹 وظیفه‌مداری ☘ حاج مهدی دنبال بود، نه تفریح. واقعاً دغدغه‌ی این را داشت که الان باید کجای صحنه بایستم. اگر به تکلیف می‌رسید با همه وجود به خط می‌زد حتی اگر تنها بود، حتی اگر خطر داشت. خطر را به جان می‌خرید اما بار را از زمین برمی‌داشت. ادامه دارد... 🆔 @taalighat
🔻 چندخط برای حاج مهدی عزیز 🔹 تکیه‌گاه ☘ کسی‌که خوب رشد می‌کند و شانه‌های مستحکم پیدا می‌کند، چون درختی تنومد تکیه‌گاه دیگران می‌شود. حتی گاهی از حاج آقا می‌شنیدیم که می‌گفت من به تکیه می‌کنم. برای رفقایش هم تکیه‌گاه بود. 🔹 شهرت گریزی ☘ حاج مهدی کتاب نقد و بررسی ژنو را نوشت اما هیج جای آن اسمی از او نبود. حاج مهدی یک سایت بزرگ در سطح ملی راه‌اندازی کرد باعنوان پایگاه اشعار آیینی حسینیه که به‌مرور تبدیل به یک مرجعیت در بحث در کشور شد اما اسمی از او نبود. اساساً حاج مهدی هيچ‌وقت دنبال دیده‌شدن نبود. 🔹 اهل اتقان در اقدام ☘ وقتی کاری را حاج مهدی به‌دست می‌گرفت، انسان خیالش راحت بود این کار به بهترین نحو ممکن انجام خواهد شد. واقعاً دغدغه نداشتیم دیگر. حاج مهدی در عین اینکه اهل اقدام بود، اهل اتقان در اقدام هم بود. کار تمییز فرهنگی از آب درمی آورد. 🔹 تربیت با شهدا ☘ حاج مهدی را با شهدا می‌شناختند. مسئول واحد شهدای معصومیه بود. با زنده کردن یاد شهدا بستری برای رشد و تربیت بچه‌ها فراهم کرده بود. ☘ ذائقه حاج مهدی به کارهای کوچک راضی نمی‌شد. وقتی برای شهدا هم کار می‌کرد کار بزرگ از آب درمی‌آورد. چندین گرفت که در همه قم صدا کرد و با استقبال شدید مردم و طلاب مواجه شد. یادواره شهید عماد مغنیه یادواره شهید نواب صفوی یادواره شهید حسن باقری یادواره حاج احمد متوسلیان یادواره شهیدای مقاومت لبنان 🆔 @taalighat
می‌گفت رفتم دیدن یک جانباز که دستاش قطع شده بود. خیلی حال و هوای خاصی داشت. وقتی خواستم بیام بیرون دقت کردم دیدم یک عکس حرم علیه السلام بالاسرش زده، زیر عکس نوشته بود: ☘ یار بی دستی ام امام رضاست... ☘ همه‌ی هستی ام امام رضاست... 🆔 @taalighat
عشاق الحسین... ❤️ حوالی سال 1386 بود که مطلبی پای ما رو به هیئت عشاق الحسین تهران باز کرد و کم‌کم شدیم دلداده ❤️ یک مداح و روضه‌خوان خاصه، مجلسش هم متفاوته، حاج قربون به خلاف خیلی‌ها از خوندن گریزانه، بیشتر سعی می‌کنه مستمع باشه تا خوننده، بیشتر باشه تا مداح، بیشتر باشه تا روضه‌خوان، از دیده‌شدن فراریه ❤️ حوزوی است و تا مکاسب را در تهران تدریس می‌کنه، منبرش هم واقعا قابل استفاده است... ❤️ متفاوته، معمولا نمیخونه ولی وقتی هم می‌خونه اهل تنوع در سبک و آهنگ جدید نیست، قربون است، یکی دو ساعت فقط با چندتا ذکر سینه می‌زنند، مستمع ش هم همینطوری تربیت شده، دنبال سبک جدید نیست، اهل ذکر گفتن است باهمین ذکرا دوساعت به‌سینه می‌زنند: 🔻🔻🔻 واویلا علی المظلوم... بُنیَّ بُنیَّ قتلوک ذبحوک و من الماء منعوک... حسین جانم، حسین جانم، حسین جانم جانم جانم حسین جانم... ❤️ بعد از مدت‌ها یکی دو شبی است بعد از منبرم، خودم رو به‌سرعت رسوندم به و در کمال تعجب خوند و با اون خلوص عجیبش غوغایی کرد و فقط می‌گفتم روحت شاد که بانی این خیر شدی ❤️ اما امشب دیگه نخوند، فقط اون آخر مجلس وایساده بود و برای خودش سینه می‌زد، آخر جلسه توی تاریکی اومدم از مجلس بیام بیرون دیدم قربون از حال رفته و ی گوشه غش کرده... 🆔 @taalighat