🔰 در( منطقه عملیاتی مرصاد) چشمم به حاج‌آقا رضا خورد. او با پسرش حجت‌الاسلام سید حسن فاضلیان از ملایر آمده بودند و از ماجرا خبر داشتند. 🔰 گفتم: حاج‌آقا، ماندن شما اینجا به صلاح نیست باید برگردید. معلوم نیست امشب و فردا چه اتفاقی بیفتد.» هر چه اصرار کردم حاج‌آقا نمی‌پذیرفت و می‌گفت می‌خواهم کنار ها باشم. وقتی همه راه‌ها را رفتم دست آخر به آموزه‌های اعتقادی متوسل شدم و گفتم: حاج‌آقا خود شما به ما یاد داده‌اید در جبهه حرف فرمانده، حکم شرعی را دارد. اینجا من فرمانده‌ام و به شما تکلیف می‌کنم که برگردید.» 🔰 این را که گفتم حاج‌آقا رضا قبول کرد و برگشت، اما پسرش حاج حسن ماند و تا سه روز پا به پای بچه‌ها آمد و جنگید. (سُلگی، حاج میرزا محمد، آب هرگز نمی‌میرد، خدا با ما بود، صفحات ۶۹۳ تا ۶۹۷) https://eitaa.com/taalighat