عشق با طعم شهادت روز آخر دلشوره ی عجیبی داشتم ،در ماموریت های قبلی هیچ وقت اینطور نبودم . گفتم اگر برایت اتفاقی افتاد من چه کنم ؟ گفت محکم باش باهم ساکش را بستیم و راهی ماموریت شد. نرفته دلم برایش تنگ شد. کاش یکبار دیگر برگردد تا ببینمش! زنگ خانه به صدا درآمد .حسین بود برای برداشتن قران شخصی اش آمده بود . دوباره حسین من رفت و من دلتنگ حسین نمیدانم چرا اینگونه شده ام حس عجیبی ست ای کاش حسین دوباره برگردد صدای زنگ خانه برای بار دوم به صدا درآمد لباس گرمش را فراموش کرده بود تا لباسش را بردارد به قدو قامتش نگاه کردم کاش حسینم نمیرفت خدا حافظی کرد و رفت من ماندم و بغض گلویم، کاش یکبار دیگر حسین من بر می گشت و صدای زنگ خانه برای سومین بار به صدا درآمد گفتم شاید همسایه ها باشند در را باز کردم حسین بود ، حسین جان چیزی فراموش کرده ای ؟ گفت این بار دلم برایت تنگ شده بود آمده ام تا یکبار دیگر تو را ببینم 🕊 https://eitaa.com/tablighemobalegh110