هوالعزیز💐 از تو شوری به دل بحر و بر انداخته‌اند آتش عشق تو در خشک و تر انداخته‌اند محنت عشق تو را حوصله‌ای درخور نیست پیش غم‌های تو دل‌ها سپر انداخته‌اند از بتان مهر مجویید که آیین وفاست اولین رسم قدیمی که برانداخته‌اند نیست غم‌های تو را با دلم آن مهر که بود سال‌ها شد که مرا از نظر انداخته‌اند هر کجا تیغ نگاه تو علم گشته به ‌ناز بیدلان گاه سپر، گاه سر انداخته‌اند وه چه بحری که ز شوق گهرت کشتی خویش خضر و الیاس به موج خطر انداخته‌اند بی‌سبب نیست که با شیشه‌دلان کینهٔ چرخ سنگ بر کارگه شیشه‌گر انداخته‌اند این جهان خانهٔ حزن است و الم، زآن، احباب عیش و عشرت به جهان دگر انداخته‌اند میکشان را شده از شهد لبت، طبعْ لطیف تا بدان‌جای که نقل از شکر انداخته‌اند آشیان دل شده بر بال عقاب بس‌که مرغان خدنگ تو پر انداخته‌اند دیوان طالب آملی، تصحیح طاهری شهاب، صص: ۵۱۶ - ۵۱۷ https://eitaa.com/TAMASHAGAH