چانه زنی از بالا - جناب سرهنگ! گزارش یک گروگانگیری رسیده. - یا ابالفضل! کسی هم کشته شده؟ - نه هنوز قربان. اما اگه دیر بجنبیم ممکنه گروگان... سرهنگ امیری از پشت میزش بلند میشود. با عجله کلاهش را از روی میز برمیدارد و از اتاق رئیس کلانتری بیرون میاید. سروان مرادی هم پا به پایش می آید و خبر تکمیلی پرونده را میدهد. سرهنگ: گروگانگیری کجاست؟ توی بانکه؟ سروان: نه قربان. توی ماشین. سرهنگ: خیلی بد شد. گروگانگیری توی ماشین خیلی پیچیده تره. پلیس از کجا با خبر شده؟ سروان: خود گروگان به ما زنگ زده؟ سرهنگ: خود گروگان؟! چطور؟ سروان: گروگانگیر اونو گروگان گرفته و ازش خواسته به یکی زنگ بزنه تا براش پول جور کنه. اونم زنگ زده به پلیس. سرهنگ: چقدر پول خواسته. سروان: توی پرونده رو باید نگاه کنم قربان. سرهنگ: حتما پول خیلی زیاد بوده که گروگان قید جونشو زده و زنگ زده به پلیس. گوش کن مرادی این عملیات خیلی مهمیه. جای کوچکترین اشتباه نداریم. انشالله توی این ماه رمضونی خدا کمک میکنه. حالا برو گروه ضربت رو خبر کن با تمام نیروهاشون منتظر فرمان من باشن. *** صدای آژیر پلیس کل محل را پر کرده بود که صدای هلیکوپترها هم به آن اضافه شد. صدها پلیس یگان ویژه با لباس مخصوص یک ماشین پراید را محاصره کرده بودند. سرگرد محمدی افسر عالی رتبه نیروی انتظامی بلندگو به دست به پراید نزدیک میشود و از پشت بلندگو میگوید: «دیگه وقتشه خودتو تسلیم کنی. گروگانو آزاد کن» اما هیچ واکنشی از داخل پراید نمیبیند. ایندفعه سرگرد بلندتر داد میزند: «گروگان رو آزاد کن تا با هم صحبت کنیم.» ولی اصلا واکنشی نمیبیند. حتی راننده پراید به بیرون نگاه هم نمیکند. سرگرد با دقت گوش میکند و میفهمد که در داخل ماشین صدای رادیو را زیاد کردند. با اشاره سرگرد یک تیر به لاستیک ماشین زده میشود. گروگانگیر با عصبانیت پیاده و میشود و میگوید: «کی همچین غلطی کرد؟» که نگاهش به دورتا دورش می افتد. انگار تازه الان دیده. سرگرد ادامه میدهد: «گروگان رو آزاد کن تا با هم مذاکره کنیم.» پاسخی از طرف گروگانگیر نمیشنود. ادامه میدهد: «اگر گروگان رو بدی روی مبلغی که گفتی به تفاهم میرسیم.» سرگرد تازه یادش می افتد که هنوز مبلغ درخواست گروگانگیر را نمیداند. آهسته سروان مرادی را صدا میکند و میگوید: «چقدر میخواد؟» سروان مرادی پرونده به دست سریع می آید پیش سرگرد و پرونده را باز میکند و میگوید: «اینجا نوشته. یه لحظه صبر کنید» تا سروان مبلغ را پیدا کند سرگرد پشت بلندگو به گروگانگیر میگوید: «ما پول رو میدیم ولی تو باید قبلش گروگان رو آزاد کنی. مبلغِ...» سرگرد به سروان نگاه کرد تا مبلغ را بگوید. سروان بلند میگوید: «پیدا کردم قربان مبلغ پنجاه تومان.» سرگرد پشت بلندگو میگوید: «باشه پنجاه ملیاردتو میدیم ولی...» سروان: «نه قربان.» سرگرد پشت بلندگو: «باشه ما پنجاه ملیونو میدیم.» سروان: «نه قربان. پنجاه هزار تومنه.» سرگرد پشت بلندگو: «باشه ما...» اما یکدفعه مکث میکند. انگار تازه فهمید چه شنیده. از سروان میپرسد« پنجاه هزار تومن؟!» پشت بلندگو میگوید: «آخه بیشعور! واسه پنجاه هزار تومن رفتی گروگان گرفتی. گاوی؟» راننده پراید که تا آن موقع شوکه شده بود و نمیتوانست درک کند که چه اتفاقی افتاده و فقط با دهان باز داشت نگاه میکرد سکوتش را شکست و گفت: «گروگانگیر چیه بابا. من راننده تاکسی اینترنتی ام. این بابا دو ساعت و نیم توی ماشین من بوده. آخرش که بهش میگم پنجاه تومن میشه کرایه ات. برگشته یک پنج هزاری گذاشته توی دستم میگه بیا اینو بگیر خدا رو شکر کن. میگم بقیه اش میگه ندارم. منم در رو قفل کردم گفتم زنگ بزن یکی بقیه اش رو برات بیاره. من ولت نمیکنم. حالا رفته گفته گروگانه؟! چرا؟ چون نذاشتم بره تا پول بیاره؟ آخه چرا؟ خدایا آخه من چرا باید زبون روزه گیر این خسیس بیافتم که برای اینکه پول نده هر کاری بکنه!» @tanzac