من که خوشحال بودم که یک بخاری بهتر می دهد، با دیدن این یکی بخاری یکهو لبخندم یخ کرد. دیگر این دفعه به جای بخاری آتیش من روشن شد. گفتم: «این چیه؟ مال دوره الیور توییسته؟» بخاری رو گذاشت جلویم و گفت: « داداش سالم سالمه. شیشه اش رو که عوض کنند، به شمع هاش یه دستی بکشند. غری پشتش رو درست کنند. یه فندک و ترموکوبل هم درست کنند دیگه چیزی نمی خواد.» من که کلافه شده بودم گفتم: «همین؟ چیز دیگه نمی خوای. تعارف نکنی ها» گفت: «نه قربونت فقط درستش که کردند استفاده که کردند بگو برش گردونند.» عصبانی شدم و داد زدم: «یه خوبش رو بده. بابا فکر کن داری واسه زن و بچه خودت میخریش» نمیدانم چرا این را که گفتم انگار بهش برخورد. با اوقات تلخی رفت و یک بخاری بیاورد. آمد برش دارد کَفِش روی زمین ماند. این یکی رو باید با جارو خاک اندازه جمعش میکرد. من که دیدم هر لحظه بمانم یه بخاری زیرخاکی تر میدهد، زیر خاکی و بمب هسته ای و همه آهن قراضه ها رو ول کردم و رفتم و گفتم: «بمون با بخاریات خوش باش. ارزشت به اندازه همین بخاریاست که دلت فقط به حال بخاریات میسوزه.» از خانه اش زدم بیرون و همه اش به این فکر میکردم که ماه رمضان ماه سنجش عیار آدم است. بعضی عیارشان را با احسان و ایثار بالا میبرند و بعضی هم به داشته هایشان میچسبند و به اندازه همانها عیارشان مشخص میشود. @tanzac