ماکان: خانم امیدوارم منو ببخشید، منم مجبور بودم این کار رو بکنم، فکر می‌کردم این‌کارم باعث نجات ایلیا میشه. فاطمه: از چی صحبت می‌کنید آقا ماکان؟ ماکان: الکس یه دستیار داشت خیلی قبولش داشت، خیلی خشن بود، خبر داده بودن ایلیا رو سپردن دست و خیلی اذیتش می‌کرد. به دستور آقا بریک و لوکاس وارد یه بازی شدم که ممکن بود جونم رو هم از دست بدم، من جای جیمان رفتم، اونو کشتیم و منم با یه گریم شبیه جیمان شدم، من دیدم چه بلایی سر ایلیا آوردن، نتونستم طاقت بیارم، بهش یه قرص دادم که موقتا باعث مرگش میشه، همه‌چی داشت خوب پیش می‌رفت، فکر کردم الکس ایلیا رو به جیمان که من بودم می‌سپاره ولی اینطور نشد، من مجبور شدم همراه الکس برم و شنیدم که الکس دستور داد از مرگ ایلیا مطمئن بشه بعد اگر کمتر حرکتی کرد بکشتش. من اگر ایلیا رو فراری نمیدادم شاید زنده می‌موند، شاید راهی برای کمک به اون پیدا می‌شد. هرجای این قضیه رو نگاه می‌کنم من تو مرگ ایلیا مقصرم. فاطمه چشم‌هاش رو به نشونه ناراحتی بست، هرچی می‌خواست ایلیا رو فراموش کنه نمی‌شد، تازه داشت با نبودش کنار می‌اومد، با این حرف ماکان دوباره داغ دل فاطمه تازه شد. ماکان: خانم دکتر منو ببخشید، من در حق شما و برادرم ایلیا بد کردم. فاطمه اشک‌هاش رو با گوشه چادرش پاک کرد و گفت: فاطمه: کاش از این نقشتون من رو آگاه می‌کردید، کاش می‌گفتی منم باهاتون می‌اومد، کاش می‌تونستم برای بار آخر ببینمش. ماکان: نمی‌شد، اینجا قضیه مثل پس گرفتن بچه نبود، واقعا نمی‌شد. فاطمه: حالا که ایلیا برنمی‌گرده، زدن این‌حرف‌ها فایده‌ای نداره، آقا ماکان خوشحال شدم که شما هم اندازه من ایلیا رو دوست داشتید. فاطمه به سمت آشپز خونه رفت، دوتا لیوان چای به رنگ آلبالویی آماده کرد و برای ماکان آورد. ماکان: من اینو بعد از اینکه ایلیا موقتا بیهوش کردم تو لباسش پیدا کردم، گفتم شاید پیغامی چیزی برای شما یا کسی داشته باشه. فاطمه پاکت رو تحویل گرفت، با دستای لرزون پاکت رو باز کرد، نامه‌ای که گوشه‌هایی از اون خونی بود رو بیرون کشید، نوشته بود( سلام خانمی، نمیدونم این نامه دستت میرسه یا نه، ولی اگر دست رسید و خوندی بدون من هر‌کاری کردم برای شادی دل تو کردم، اما خب همش به خطا رفت، اول بچه‌هامون رو از دست دادیم، حالا داریم جونمون رو از دست میدیم، من رو ببخش قول داده بودم خوشبختت کنم ولی... فاطمه خیلی دلتنگتم، دلتنگ چشم‌هات، دل تنگ صدات، دلم یه دمنوش می‌خواد از همون‌هایی که معجزه وار آرامش تزریق می‌کرد. نمی‌تونم بیشتر برات بنویسم منو ببخش، ایلیات رو حلال کن. فقط یه حسرت به دل دارم. کاش می‌تونستم بیام یه بار از نزدیک کربلا رو ببینم). دنیا رو سر فاطمه دوباره آوار شد با این نامه، رد خون، دست خطی که حاکی از درد ایلیا بوده، همه و همه فاطمه رو بد سوزوند. ماکان همپای فاطمه اشک می‌ریخت، دل هر دوتاشون از نبود ایلیا می‌سوخت. ............. مجیدی: چند ماه گذشته یه نامه نمی‌زنید به خانم دکتر برای برگشت به دانشگاه؟ طالبی: امروز باهاشون تماس می‌گیرم، هم دانشگاه رو شما مهیا کنید هم بیمارستان رو. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~