#پارت_14
#آبرو
بعد از یک ماه قدمهای سبز بهار به دنیا پا گذاشت، بوی گوجه سبز و آلوچه قرمز و توت فرنگی، شیرینی هندونههاش و تنوع بازارش.
نازنینزهرا با ذوق و شوق به خونه برگشت، اما استقبال گرمی از اون نشد؛ انگار نه انگار یک ماه دخترشون ازشون دور بوده.
محمدحسین هنوز وسایلش رو تو اتاق خواهرش نگه داشته بود.
نازنینزهرا: چقدر دلم برا اتاقم تنگ شده بود، وااااای کمد لباسهام، خداااااا عکسها
محمدحسین: نیومده باید بریم.
نازنینزهرا: باز کجااا!؟
محمدحسین: مسافرت.
نازنینزهرا: با اینا!!!؟
محمدحسین: اینا چیه!؟ پدر و مادرمون هستن.
نازنینزهرا: سگ وارد خونه شده بود بیشتر از من احترام داشت، تو به اینا میگی پدر و مادر، من چقدر گفتم اونا منو دوست ندارن، راستی فردا میرم آزمایش DNA میدم مطمئنم دختر این خانواده نیستم.
محمدحسین: این چه حرفیه نازنین؟ اونا تو رو دوست دارن، یکم مشکلاتی هست ولی واقعا این رفتارهاشون از ته دل نیست، وقتی اون بلا سرت اومد هممون دست به دعا شدیم.
نازنینزهرا: عشق و علاقه از سر و صورتشون میبارید بعد یک ماه پا گذاشتم اینجا.
محمدحسین: بخاطر من فراموشش کن لطفا باشه.
یه چیز دیگه هم هست باید بدونی، نمیخوام از کس دیگه بشنوی.
نازنینزهرا: چی!؟
محمدحسین: قبل از اینکه بیای اینجا...، یعنی یک هفته قبل رفتیم خواستگاری.
نازنینزهرا: جدی میگی!؟ یعنی داری...
واااای خدای من.
محمدحسین: ناراحت نشدی؟
نازنینزهرا: نه چرا ناراحت بشم، تو خونه دار میشی ومیتونی یه اتاق برام پیش خودت جدا کنی منم اینطور از تو جدا نمیشم و از اینجا مامان و بابا راحت میشم.
محمدحسین: حالا کی گفته قراره خونه بگیرم، میاد اینجا احتمالا.
نازنینزهرا: چرا باید بیاد اینجا!؟
محمدحسین: چون منم مثل تو دوست ندارم دور از هم باشیم.
نازنینزهرا: کی قراره عقد کنید؟
محمدحسین: هنوز هیچی معلوم نیست، فقط حرفهای اولیه رو زدیم، شروط منو هم باید قبول کنه.
نازنینزهرا: فکر کردم دیگه تموم، خب پس حالاحالاها اینجا آویزونی.
محمدحسین گوش نازنین رو گرفت و گفت:
آویزون خودتی شیطون.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~