🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_22 #آبرو دو روز شیرین امام رضایی هم مثل برق و باد گذشت؛ شاید این سفر دوم بیشتر به کام نازنین
زهره: بیا کمک کن اینا رو ببریم سر سفره. نازنین سفارشات محمد‌حسین رو مروری کرد و رفت که به مادرش کمک کنه. حین جابجایی و انتقال کاسه بشقاب به حیاط زهره با نازنین صحبت هم می‌کرد. زهره: من همسن تو بودم پدرت اومدم خواستگاریم، اصلا تو اسلام گفته دختر قبل اینکه به بلوغ برسه باید شوهرش داد، نه بلوغ جنسی‌ هااا، نه، مثلا روایت داریم دختر خون حیضش رو باید خونه شوهر ببینه نه پدرش. زهره یکسره حرف می‌زد و نازنین فقط سکوت، البته ظواهرش نشون میداد یک گوشش در بود یک گوشش دروازه. سکوت نازنین زهرا، زهره رو حرص داده بود آخر سر گفت: شنیدی یا همه رو این گل و گیاه و در و دیوار شنید؟ نازنین در حد یک کلمه گفت: بله زهره: ان شاالله که اثر داشته باشه. نازنین‌زهرا: اگر تموم شد من می‌خوام برم تو اتاق یکم استراحت کنم. زهره: فعلا تموم شد، ولی اگر صدات زدیم زود بیا، مثل خانما رفتار کن. نازنین چشم کش داری گفت و رفت. محمد‌حسین: حیف این فضا و طبیعت نیست که دست این مردم افتاده؟ فساد در زمین چه شکلیه، همین شکلی، اخه این چه وضعشه اومدید اینجا؟ ابراهیم: کفران نعمت، البته همه اینا صرفا آدم بدی نیستن که، ولی تفکراتشون یکم مشکل داره، شاید اگر از خیلی چیزا مطلع بشن اصلاح بشن. محمد‌حسین: قطعا همین طوره، ما همه رو با یک عصا نمی‌زنیم. محمد‌حسین و ابراهیم تا دم دمای ظهر کوه نوردی و دریا گردی کردن و برگشتن. ابراهیم: داشتن خواهر یه نعمته، من که خیلی ناراحتم خواهر ندارم. محمد‌حسین: مادرت و پدر ماشاالله هنوز جوون هستن، می‌تونن یه خواهر برات بیارن. ابراهیم: تا اون بیاد و بزرگ بشه من دیگه خودم احتمالا پدر شدم، دیگه اونجوری که تو لذت می‌بری من از زندگی با خواهرم لذت نمی‌برم. محمد‌حسین: به رضای خدا راضی باش، خدا بهت خواهر نداد ولی شاید در آینده دختر بده که از یه خواهر بیشتر قدرت بدونه. ابراهیم: ان شاالله. با خنده و روی گشاده وارد ویلا شدند و سمت باغ رفتن. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~