#پارت_27
#آبرو
نازنینزهرا: چقدر لباس دامادی بهت میاد داداش.
محمدحسین: ممنون خواهر عزیزم، ان شاالله به زودی تو لباس عروس ببینمت.
نازنینزهرا: لباس عروس!؟ من ترجیح میدم لباس دامادی بپوشم، خیلی این تیپ مردونه خفن.
محمدحسین: لااله الا الله، یکم دختر باش، ناز داشته باشه.
نازنینزهرا: اوووف داداش، ولم کن تو رو خدا.
محمدحسین: پس زن بیچاره من قرار برادر شوهر داشته باشه، نه خواهر شوهر.
نازنینزهرا: عمهها همیشه فحش خورن، خواهرشوهرها محبوب نیستن، برادر شوهر باشم بهتره، در نبودت من از زن داداشم مراقبت میکنم.
قول میدم عموی خوبی هم باشم.
خواهر و برادر به این حرفهای خودشون خندیدن و آماده شدن به سمت خونه حاج آقا بابایی.
عروس مجلس در کمال وقار و کمال وارد شد بعد از تعارف چای و نبات کنار مادرشون نشستن.
سمانهخانم: زیارت قبول حاج خانم.
زهره: ممنون، ان شاالله به زودی روزی شما.
رضا: حاج آقا معالی خدا قوت، ماشاالله شما خستگی نمیشناسید، اول مشهد و بعد هم تبلیغ شمال، اجرتون با صاحب الزمان.
محمدعلی: ممنون، خستگی که داره واقعیتش ولی استراحت ما باشه بعد از شهادت، انقلابی باید پای کار باشیم.
رضا: خدا حفظتون کنه. آقا محمدحسین شما خیلی کم حرف هستید، جلسه اول هم از محضرتون فیض نبردیم.
محمدحسین: اختیار دارید، ترجیح میدم بزرگترها کار جلو ببرن و ما هم اطاعت کنیم.
رضا: ماشاالله چه با ادب، خدا حفظت کنه.
به هر حال ما وقتتون رو نمیگیریم، بفرمایید طبقه بالا اتاق کار بنده باهم صحبتهاتون رو بکنید.
محمدحسین: خیلی ممنون.
سمانه: برو دخترم.
نازنین کلا چشمش بین عروس و برادرش جابجا میشد، شرایط اجازه نمیداد شیطنتهاش رو به کار ببنده.
محمدحسین چند قدم جلوتر از ملکا قدم برمیداشت.
ملکا: بفرمایید داخل.
محمدحسین: ممنون، ببخشید بی ادبی نباشه.
ملکا: خواهش میکنم بزرگوارید.
محمدحسین: درخدمتم هر سوالی دارید بفرمایید.
ملکا: مادر گفتن شما شرایطی دارید، جسارتا میتونم بدونم شرایطتون چیه؟
محمدحسین: خواهش میکنم، بله، راستش من تو همون جلسه اول تصمیم رو گرفته بودم ولی اتفاقاتی افتاد که نیاز دیدم که یه جلسه دیگه هم وقتتون رو بگیرم.
نمیدونم چقدر در مورد خانواده ما خبر دارید و میشناسید.
من خانواده در رتبه اول خط قرمز من هستن، روشون حساس هستم، ما انسان هستیم جایز الخطا هستیم یا بهتر بگم ممکن الخطا نه جایز، به هرحال شاید اتفاقی بیفته و حرفی بشنوید از مادر بنده یا پدرم، شما چطور رفتار میکنید؟
ملکا: بله درسته، ما به قول شما ممکن الخطاییم، رفتار من با طرف مقابل بستگی به حرف و قضاوتی که از من در مورد کار اشتباهم میشه داره.
محمدحسین: ممکنه به ناحق قضاوت بشید، یعنی شما عصبانی میشد و ممکنه قهر کنید؟
ملکا: خیر، ولی جوابشون رو میدم با احترام طوری که طرف بفهمه منو اشتباه قضاوت کرده.
محمدحسین: خیلی هم خوب، مورد بعدی شغلم هست، همون طور که جلسه اول گفتم من پاسدارم، فعلا تا چندسال ایرانم چون دورههای آموزشیم هنوز تموم نشده، ولی بعد از اتمام ممکنه ماموریتهای خارج از ایران داشته باشم، یا داخل ایران به مدت طولانی، شما میتونید صبر داشته باشید؟
ممکنه روزهای حساس زندگی کنارتون نباشم، شما اون موقع چیکار میکنید؟
ملکا: اگر با شغلتون مشکل داشتم طبیعتا به خانواده میگفتم شما رو به زحمت نندازن بیاید، همون جلسه اول به من گفتن شغلتون چیه، طبیعتا با سختیهاش هم آشنا هستم و قبول کردم شما تشریف بیارید.
محمدحسین: خیلی ممنون.
مورد آخر در مورد خواهرم نازنین زهرا هست، اون به من وابستهاس، منم بنا به دلایلی نمیتونم ایشون تنها بزارم سعی دارم تا ایران هستم تا اتمام تحصیلش کنارش باشم، بخاطر همین من خونه مستقل ندارم، طبقه بالایی خونه ما پدر زحمت کشیدن و برای من آمادهاش کردن، یجورایی انگار با خانواده بنده باید زندگی کنید، شما با این مورد مشکلی ندارید.
ملکا: دوست ندارم الکی جواب بدم و کلیشهای صحبت کنم، آرزوی هر دختری داشتن یه همسر و خونه مستقل تا بتونه باب دلش برای همسرش کار بکنه، ببخشید اینقدر رک میگم، چون خواهردارید حتما میدونید دخترا ناز دارن، خب من وقتی با خانواده شما تو یک فضا باشم قطعا برام محدودیتهایی ایجاد میشه، من دوست ندارم تو رفتارهایی که با همسرم دارم کسی رو شریک کنم، تو اون فضا قطعا تو دید پدر و مادرتون هستم و ممکنه بهم سخت بگذره، نمیدونم میتونم تو خونهای که با پدر و مادرتون مشترکه زندگی کنم یا نه.
محمدحسین: یه تشکر بکنم بابت رک بودنتون، واقعا ممنونم، با این جوابتون تصمیم گیری رو برای هردومون راحت کردید، اما باید بگم قرار نیست شما محدوپ بشید، قرار نیست کسی بخاطر رفتارهامون که داریم تو زندگیمون دخالت کنه، قطعا محدودیت هست ولی فکر کنید تو آپارتمان زندگی میکنید، واحد پایینی همسایه است و واحد بالایی ما هستیم، در این صورت هم براتون مشکله؟