گارسون: منو رو از روی میز می‌تونید اسکن کنید و سفارش بدید. حامدی: ممنونم نازنین‌زهرا: چه نایس و باکلاس هستن اینا، اوووه ببخشید یادم رفت که تو حوزه و با شما نباید اینجور حرف بزنم. حامدی: نه، اصلا اینطور نیست، آوردمت که راحت صحبت کنی، اینجا دیگه حوزه نیست. نازنین‌زهرا: چه جالب، فکر نمی‌کردم تو اون .... حوزه همچین کسایی پیدا بشه. حامدی: حق داری، این چهره بدی که از حوزویان و طلبه‌ها نشون دادن اصلا قشنگ نیست، مقصر هم یه عده مذهبی نمای خشکه مقدسه هستن که تفکراتشون ۱۸۰ درجه با اسلام فرق داره. نازنین‌زهرا: چه عجب! واقعا مذهبی‌ها حق هم میگن!؟ انگار در جدیدی از چهره مذهبی‌ها به روی نازنین باز شده بود، حرف‌هایی که تا حدودی به حرف‌های دل نازنین نزدیک بود، حرف‌هایی که سالها تو خودش دفن کرده بود. بعد از ثبت سفارش‌هاشون خانم حامدی تو یه تیکه کاغذ از گارسون درخواست کرد که کیک رو همراه با فشفه و برف شادی بیارن برا نازنین. بسته هدیه با کاغذ کادوی منقش به بتمن و مرد عنکبوتی رو هم آماده زیر میز گذاشته بود. نازنین هنوز لب به هات چاکلت نزده بود که برف شادی و زرق ورق بر سر نازنین نشست. نازنین‌زهرا: هاااا وااای، خدای من، خیلی قشنگه ولی من که تولدم نیست! حامدی از واکنش نازنین خوشحال شد، نور امیدی تو دلش تابید از این که نازنین هنوز روح لطیف دخترانه‌اش نمرده. حامدی: میدونم عزیزم، این به مناسبت روز دختر. نازنین‌زهرا: عالی بود، ممنونم واقعا، من ترجیح میدم یه روز پسر مشخص کنن با روحیه من سازگارتر. حامدی: این هدیه‌ها چطور؟ اینا با روحیه تو سازگاره؟ نازنین‌زهرا: بتمن!؟ مرد عنکبوتی!؟ نمی‌دونم چطور تشکر کنم، قطعا امشب از شب‌های به یادموندی زندگی من میشه. حامدی: خیلی خوشحالم که می‌بینم خوشت اومده، این هدیه از طرف منه، اینم از طرف برادرت آقا محمد‌حسین. با ذوق کاغذ کادوها رو باز کرد، شال پلیسه دار قرمز رنگ منگوله دار، یه کیف صورتی و چندتا گیره سر، همراه با یه کتونی استیکر دار. تا حالا نازنین همچین هدایایی دریافت نکرده بود، ابراز خوشحالی نازنین از جشن امشب برای حامدی و محمد‌حسین یه نور امید بود. شب به یاد ماندنی به اتمام رسید، نازنین طبق توافقی که شده بود سه روز آخر هفته رو خونه حامدی به سر می‌برد. حامدی: این اتاق برای تو، چینشش و تصاویر موجود شاید باب دلت نباشه، به بزرگواری خودت ببخش. نازنین‌زهرا: اتاق دخترتونه؟ حامدی: من ... من فرزندی ندارم. نازنین‌زهرا: پس چرا همچین اتاقی با این دکور...؟ حامدی: برای دل خودم، گاهی میام اینجا با دختر خیالیم صحبت می‌کنم. نازنین‌زهرا: خیلی دختر دوست دارید؟ حامدی: خیلی. نازنین‌زهرا: آخوندا و طلبه‌ها خوب بلدن برا همچین مشکلاتی نسخه بپیچن، چطور شما ...؟ حامدی لبخندی زد و گفت: حامدی: معلومه حسابی دلت پره. نازنین‌زهرا: نه، سؤ تفاهم نشه. حامدی: راحت باش دختر گلم، من بیشتر از این وقتت نمی‌گیرم، خبر دارم دختر دقیقی هستی، بفرمایید استراحت کنید. نازنین‌زهرا: ممنون، بابت جشن امشب و این هدایا متشکرم. حامدی: خواهش می‌کنم دخترم. شب خوش نازنین‌زهرا: شب شما هم خوش. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~