🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_54 #پشت_لنزهای_حقیقت دکتر: فکر نمی‌کنم زنده بمونه. حسین: درسته اسرای ما اونجا زجر می‌کشن و ب
علی‌اکبر: چه خبر حسین‌جان؟ حسین: سارا خانم بیمارستان، تیر خوردن، حین فرار از میان سیم خاردار‌ها بدنشون.... حسام: الان حالش چطوره؟ حسین: دکترا مشغول درمانش هستن ولی داروی بی‌هوشی نداریم، محرم هم نداریم که بتونه بالا‌سر سارا خانم باشه، فعلا زخم‌هایی که نسبتا سطحی‌تر بودن رو دارن درمان می‌کنن، منم دنبال داروی بی‌‌هوشی می‌گردم. علی‌اکبر: چرا منتقلش نمی‌کنید ایران؟ حسین: ما بین خودمون جاسوس داریم، اونا از سارا خانم استفاده کردن تا لو نرن، از گوشی و دوربینش استفاده کردن و اونو به عنوان جاسوس جا زدن. رفتنش تو این موقعیت به ایران برا همه خطر داره، خبر موثق دارم نتانیاهو گالانت مامور کرده از مرگ ایشون مطمئن بشه، حتما سارا خانم خبرهایی داره که اگر منتشر بشه هیمنه اسرائیل بهم می‌ریزه و از هم می‌پاشه. حسام: اینجوری که تو می‌گی هیچ‌جا برا سارا خانم امن نیست. حسین: درسته. علی‌اکبر: الان می‌خوایید چیکار کنید؟ حسین: تمام تلاشمون رو داریم می‌کنیم که سارا خانم رو درمان کنیم. حسام: اگر مواد بی‌هوشی پیدا نشه...؟ حسین: نهایتا مجبوریم بدون بی‌هوشی عملشون کنیم. ......................... گالانت: اعلام می‌کنم طی حملات چند شب گذشته ما به منطقه‌ای در مرز لبنان، یک جاسوس ایرانی که در مقرنظامیان رضوان پنهان شده بود به درک واصل شد. این جاسوس چندین ماه در دایره نظامی اسرائیل نفوذ کرده بود و اطلاعاتی رو در مورد ما جمع‌آوری کرده بود، جاسوس یک خانم جوان ایرانی بود، این اقدام ایران بی‌پاسخ نخواهد ماند. علی‌اکبر: این چی میگه!؟ حسین: دیوانه شده، قشنگ معلومه. حسام: ساقی این کیه؟ حسین: خودشون اعلام کردن که چقدر نفوذ پذیر و هیچ استحکامی درشون وجود نداره. جدا از این اونا مطمئن هستن سارا خانم زنده هست، این ترفندی هستش برای پیدا کردن سارا خانم. علی‌اکبر: وظیفه ما چیه الان؟ حسین: الان جاسوس‌ها راه می‌افتن برای ردی پیدا کردن از ایشون، چند نفر رو بهشون مظنونیم، حالا وقتشه. حواستون باشه اونا دنبال من و شما هم هستن، همه باید حواسمون جمع کنیم. حسام: خدا ریشه‌اشون رو بکنه. حسین: من باید برم پیش سید کسب تکلیف کنم، سارا خانم شرایط خوبی نداره، محرم هم نیست ایشون هم اجازه نمیده آقایون بهشون دست بزنن، باید ببینیم تکلیف چیه؟ علی‌اکبر: منم میام. حسام: همه باهم بریم. دکتر: خانم صدای منو می‌شنوید؟ خیلی سخت لب زدم و گفتم: بله. پرستار: دکتر لگنش هم در رفته، تیر پاش ... دکتر: می‌دونم، ولی اجازه نمیده ما بهش دست بزنیم، همین زخم‌هایی که درمان کردم هم زمانی بود که بی‌هوش بودن. پرستار: چی‌کار کنیم؟ دکتر: ابو‌علی قرار شد که خبر بده. .......... سیدحسن: سلام علیکم. علی‌اکبر: علیکم السلام. حسین: سلام و رحمه‌الله حسام: سلام. سید: بفرمایید بشینید. حسین: سید، ما به یه مشکلی بر خوردیم. سیدحسن: خیر ان‌شاالله. حسین: سارا خانم رو پیدا کردیم، با یه شرایط جسمی بد، ولی ایشون اجازه نمیده ما زخم‌هاشون رو مخصوصا تیری که تو پا و سینه‌اشون هست رو خارج کنیم، مجبوریم بدون داروی بی‌هوشی این‌کار بکنیم، پرستارهای زن هم برای بخش زایمان رفتن، چند نفر باید ایشون نگه دارن حین عمل ولی... اومدیم کسب تکلیف کنیم. سید‌حسن: اگر خطر جانی داره براشون، عمل رو انجام بدید، یه پارچه یا لباسی بندازید روشون و به جز دکتر کسی تماس مستقیم باهاشون نداشته باشه و از پشت پتو دست و پاشون رو نگه دارید. حسین: ممنون سید. آقایون رضایی و قادری و آقا حسین اومدن بیمارستان، نسبتا حالم مساعد‌تر شده بود و مثل قبل زود به زود بی‌هوش نمی‌شدم. حسین: حالتون چطوره خانم علوی؟ علی‌اکبر: خانم علوی، بهترید ان شاالله؟ چشم‌هام رو به نشونه تایید رو تکون دادم. دکتر: سلام، خوشحال می‌بینمتون. حسین: ممنون علی‌اکبر: دکتر حالشون چطوره؟ دکتر: خیلی خوب نیست، تونستید داروی بی‌هوشی پیدا کنید؟ حسین: نه متاسفانه. راه رسیدن به بیمارستان‌های صحرایی هم مسدود شده. علی‌اکبر: الان چی میشه دکتر؟ دکتر: ایشون لگنشون در رفته، حتی تیری که تو سینه‌اشون هست داره شرایطتشون رو بدتر می‌کنه، تا چندساعت دیگه فقط فرصت داریم تیر خارج کنیم و گرنه مجبوریم پاشون قطع کنیم. حسین: علی‌اکبر، آقاحسام شما ایشون قانع کنید که به عمل تن بده و اجازه بده دکتر کارش انجام بده. حسام: سارا خانم دختر مأخوذ به حیایی هستند. حسین: چاره‌دیگه‌ای نداریم، همه باید کمکشون کنیم. علی‌اکبر: من میرم باهاشون صحبت کنم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~