eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
817 عکس
516 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
صبحتون بخیر دانش‌آموزان گرامی و عزیز😍 روزتون مبارک عاشقان مبارزه با صهیونیست❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_52 #پشت_لنزهای_حقیقت حیان: دختره بهوش اومده اما حالش اصلا خوب نیست. بوعلی: منتقلش کنین به تو
بوعلی: سید، ما بین خودمون جاسوس داریم. سید‌حسن: وقتی خدا با ماست از چی می‌ترسی؟ بوعلی: اونا دارن موقعیت‌های ما رو لو میدن، یه جاسوس گرفتیم که ظاهرا عکاس بوده موبایل و دوربینش رو بررسی کردیم، کلی اطلاعات از ما داشت، حمله دیشب نشونه‌ای بود در تایید جاسوس بودن اون فرد. سید‌حسن: احتیاط بعد اعتماد بوعلی، شما که همه جوانب سنجیدی دیگه نترس، وجود جاسوس و خائن در همه‌جا متاسفانه یه امر عادیه. بو‌علی فقط حواست به یک امر باشه. بوعلی: چی سید؟ سید‌حسن: دشمن سعی داره ایران رو در چشم ما خراب کنه، ممکنه جاسوس‌ها خودشون رو ایرانی جا بزنن اجازه نده یک لحظه به دوستی با ایرانی و وفای اونا شکی تو دلت ایجاد بشه. بو‌علی: حتما سید. ................. حیان: خوش اومدید ابو‌علی حسین: بو‌علی کجاست؟ حیان: رفته پیش سید. حسین: خب، چه خبر شده؟ حیان: درست سه شب پیش وقتی خواستیم عملیات کنیم حدود ۲۰۰ متری مقر صهیون ها و ۵۰۰ متری مقر نظامی گروه نظامی رضوان که در این منطقه حاضر بودن یه خانمی با لباس‌های پاره پاره و تن پاره‌پاره و زخمی و تیر خورده پیدا کردیم. تو وسایلی که همراهش بود یه ردیاب پیدا کردیم، تمامی اطلاعات بچه‌های تیم رضوان و مکان استقرار سید تو موبایلش بود. اون دختر رو منتقل کردیم زندان ولی دکتر بالاسرش، امیدی به زنده بودنش نیست، ولی چون بعد از اینکه موبایل و دوربین عکاسی که حاوی ردیاب بود رو گذاشتیم تو مقر و اسرائیل اونجا رو منهدم کرد دیگه شک نداریم اون دختر جاسوس و همدستانی هم در بین خودمون ممکنه داشته باشه اونو داریم زنده نگه می‌داریم. حسین: می‌خوام اون دختر ببینم. حیان: ممکنه هدفش شناسایی شما باشه. حسین: یه رو بند بدید. حیان: خیلی مراقب باشید ابوعلی. حسین‌آقا و عباس همراه آقا حیان پیش اومدن، چشمام نیمه باز بود، حسین‌آقا کاملا صورتش رو پوشونده بود، نور رو مستقیما جلو صورتم گرفت. من با دیدن آقایون اشهدم رو خوندم، اونا ذره‌ای شک نداشتن که من یه جاسوس صهیونیستی هستم. حسین: نور بده من. حیان: بفرمایید، ولی لطفا جلو‌تر نرید. حسین‌آقا جلو‌تر اومدن لب‌های خشکم رو به زور تکون دادم و می‌گفتم من ایرانی‌ام، خبرنگار. همین دو کلمه رو خیلی ضعیف تکرار می‌کردم، حسین آقا تو صورتم خیره شد، درد‌ ناشی از حرکت ترکش تو بدنم دوباره منو به حالت اغما برد. حسین: سریع یه آمبولانس آماده کنید باید ببریمش بیمارستان. حیان: این جاسو.... حسین: اون جاسوس نیست، همکارمون، با تیم خبرنگار ایرانی اومده، شما باید زودتر بهم اطلاع میدادید، اونو آوردید اینجا، با این زخم‌ها؟ حیان: اما اون فیلم‌ها و اطلاعات.... حسین: چطور نفهمیدید اینا همش نقشه‌است!؟ اونا اطلاعات سوخته ما بود، جاسوسی اگر هست جای دیگه باید دنبالش بگردیم. عباس، فورا یه ملافه سفید برام بیار، یه پتو هم بیار، سریع. عباس: چشم ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
بانویی که در غربت شهید شد🥺 نه براش هشتک زدن نه سلبریتی براش یقه پاره کرد نه همدردی کردن او هم یک زن بود😭
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_53 #پشت_لنزهای_حقیقت بوعلی: سید، ما بین خودمون جاسوس داریم. سید‌حسن: وقتی خدا با ماست از چی
دکتر: فکر نمی‌کنم زنده بمونه. حسین: درسته اسرای ما اونجا زجر می‌کشن و با نقص عضو و بدن نحیف برمی‌گردن، ولی دلیل نمیشه ما اگر کسی از اونا رو در حالی که زخمی بود اسیر کردیم بهش رسیدگی نکنیم‌. تازه این خانم رو مطمئن نبودید جاسوس یا با اوناست؟ چرا کوتاهی کردید در حقش؟ این دختر از کشورش اومده تا روایت کنه ظلمی که در حقمون شده رو، ولی ما چیکار کردیم. حیان: بغضی که از اسرائیل داشتیم جلوی عقلمون رو گرفته بود، غلبه احساسات رو داشتیم، حق دارید ابو‌علی. حسین: فقط دعا کنید که زنده بمونه. حیان: خودم هرکاری نیاز باشه می‌کنم. حسین‌آقا من رو تو پتو و ملافه پیچید و تا ماشین برد. حتی تجهیزات آمبولانسشون هم بخاطر جنگ زیر صفر بود، حسین‌آقا دستاش زیر سرم گذاشته بود تا هنگام تکون خوردن‌های ماشین سرم ضربه نبینه. حسین: چرا بدنش اینقدر پاره‌پاره‌ است؟ حیان: وقتی که فرار کرده از میون سیم‌خاردارهایی که خیلی جای رد شدن نبود سعی کرده که خودش رو به این ور مرز برسونه، بدنش هم اینجور شده. یه چیزهای ضعیفی می‌شنیدم، این اواخر فقط چند ثانیه بهوش می‌اومدم مجدد به حالت اغما می‌رفتم. دکتر: خیلی دیر آوردیدش، تیر پاش رو می‌تونم خارج کنم ولی تیری که به پهلوش خورده حرکت کرده و تا نزدیکی قلبش رسیده. مشکل دیگه‌ای هم داریم. حسین: چی؟ دکتر: ما مواد بی‌هوش کننده نداریم، شما که اینو .... حسین: می‌دونم، من نمی‌خوام این دختر خیلی درد بکشه، اون با ما خیلی فرق داره. دکتر: مجبور بدون بی‌هوشی تیر پاش رو بکشم، برای خروج تیری که نزدیک قلبش رسیده باید صبر کنیم مواد بی‌هوشی برسه. حسین: زخم‌های بدنش و با تیر پاش رو درمان کنید، من اون داروی بی‌هوشی رو براتون میارم. دکتر: باید نگهش دارید محکم، دست و پا نزنه. حسین: باشه، میرم پرستارها رو صدا میزنم. دکتر: فقط دوتا پرستار زن داریم، بچه‌ها رو اعزام کردیم به بقیه بیمارستان‌ها، هر بیمارستان دوتا پرستار زن داره، اونم بخاطر زنان بارداری که آقایون تو اون زمینه نمی‌تونن کاری کنن. سعی کردم یکم نفس بکشم و بهشون بگم کسی منو نگیره، دلم نمی‌خواست بیشتر‌ از این دست آقایون به من بخوره. با صدای ضعیف و خسته و درد گفتم: حسین آقا من تحمل می‌کنم، من رو دست نزنید. حسین: نمیشه سارا خانم، زخم‌هاتون خیلی عمیق، چون مواد بی‌حس‌کننده و بی‌هوشی نداریم، دوتا پرستار زن داریم تو بخش زایمان، خیلی شرمنده‌ام که باعث شدم تو این شرایط بیافتید. باز هم نتونستم ادامه بدم و از هوش رفتم. تمام فکر و ذکرم درگیر این بود که الان باید لباس‌هام رو در بیارن تا زخم‌هام رو درمان کنن. دکتر: الان نمی‌تونیم حتی اون تیر رو از پاش بکشیم، چون مدام از هوش میره، این خطر داره. حسین: چیکار باید بکنیم؟ دکتر: یکم باید صبر کنیم، من زخم‌های سطحی تر رو درمان می‌کنم، باید نیروش برگرده. حسین: دکتر این دختر باید سالم برگرده، بحث قطع عضو و امثال اینو قبول نمی‌کنم دکتر. دکتر: نگران نباش ابو‌علی تمام تلاشم رو می‌کنم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
شب بخیر! امیدوارم که شب شما پر از آرامش و رویاهای زیبا باشد. 🌙✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمدم دنیا برای دیدنت🥺 ورنه با این مردم دنیا چیکار داشتم💔 السلام علیک یا صاحب الزمان🥺
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_54 #پشت_لنزهای_حقیقت دکتر: فکر نمی‌کنم زنده بمونه. حسین: درسته اسرای ما اونجا زجر می‌کشن و ب
علی‌اکبر: چه خبر حسین‌جان؟ حسین: سارا خانم بیمارستان، تیر خوردن، حین فرار از میان سیم خاردار‌ها بدنشون.... حسام: الان حالش چطوره؟ حسین: دکترا مشغول درمانش هستن ولی داروی بی‌هوشی نداریم، محرم هم نداریم که بتونه بالا‌سر سارا خانم باشه، فعلا زخم‌هایی که نسبتا سطحی‌تر بودن رو دارن درمان می‌کنن، منم دنبال داروی بی‌‌هوشی می‌گردم. علی‌اکبر: چرا منتقلش نمی‌کنید ایران؟ حسین: ما بین خودمون جاسوس داریم، اونا از سارا خانم استفاده کردن تا لو نرن، از گوشی و دوربینش استفاده کردن و اونو به عنوان جاسوس جا زدن. رفتنش تو این موقعیت به ایران برا همه خطر داره، خبر موثق دارم نتانیاهو گالانت مامور کرده از مرگ ایشون مطمئن بشه، حتما سارا خانم خبرهایی داره که اگر منتشر بشه هیمنه اسرائیل بهم می‌ریزه و از هم می‌پاشه. حسام: اینجوری که تو می‌گی هیچ‌جا برا سارا خانم امن نیست. حسین: درسته. علی‌اکبر: الان می‌خوایید چیکار کنید؟ حسین: تمام تلاشمون رو داریم می‌کنیم که سارا خانم رو درمان کنیم. حسام: اگر مواد بی‌هوشی پیدا نشه...؟ حسین: نهایتا مجبوریم بدون بی‌هوشی عملشون کنیم. ......................... گالانت: اعلام می‌کنم طی حملات چند شب گذشته ما به منطقه‌ای در مرز لبنان، یک جاسوس ایرانی که در مقرنظامیان رضوان پنهان شده بود به درک واصل شد. این جاسوس چندین ماه در دایره نظامی اسرائیل نفوذ کرده بود و اطلاعاتی رو در مورد ما جمع‌آوری کرده بود، جاسوس یک خانم جوان ایرانی بود، این اقدام ایران بی‌پاسخ نخواهد ماند. علی‌اکبر: این چی میگه!؟ حسین: دیوانه شده، قشنگ معلومه. حسام: ساقی این کیه؟ حسین: خودشون اعلام کردن که چقدر نفوذ پذیر و هیچ استحکامی درشون وجود نداره. جدا از این اونا مطمئن هستن سارا خانم زنده هست، این ترفندی هستش برای پیدا کردن سارا خانم. علی‌اکبر: وظیفه ما چیه الان؟ حسین: الان جاسوس‌ها راه می‌افتن برای ردی پیدا کردن از ایشون، چند نفر رو بهشون مظنونیم، حالا وقتشه. حواستون باشه اونا دنبال من و شما هم هستن، همه باید حواسمون جمع کنیم. حسام: خدا ریشه‌اشون رو بکنه. حسین: من باید برم پیش سید کسب تکلیف کنم، سارا خانم شرایط خوبی نداره، محرم هم نیست ایشون هم اجازه نمیده آقایون بهشون دست بزنن، باید ببینیم تکلیف چیه؟ علی‌اکبر: منم میام. حسام: همه باهم بریم. دکتر: خانم صدای منو می‌شنوید؟ خیلی سخت لب زدم و گفتم: بله. پرستار: دکتر لگنش هم در رفته، تیر پاش ... دکتر: می‌دونم، ولی اجازه نمیده ما بهش دست بزنیم، همین زخم‌هایی که درمان کردم هم زمانی بود که بی‌هوش بودن. پرستار: چی‌کار کنیم؟ دکتر: ابو‌علی قرار شد که خبر بده. .......... سیدحسن: سلام علیکم. علی‌اکبر: علیکم السلام. حسین: سلام و رحمه‌الله حسام: سلام. سید: بفرمایید بشینید. حسین: سید، ما به یه مشکلی بر خوردیم. سیدحسن: خیر ان‌شاالله. حسین: سارا خانم رو پیدا کردیم، با یه شرایط جسمی بد، ولی ایشون اجازه نمیده ما زخم‌هاشون رو مخصوصا تیری که تو پا و سینه‌اشون هست رو خارج کنیم، مجبوریم بدون داروی بی‌هوشی این‌کار بکنیم، پرستارهای زن هم برای بخش زایمان رفتن، چند نفر باید ایشون نگه دارن حین عمل ولی... اومدیم کسب تکلیف کنیم. سید‌حسن: اگر خطر جانی داره براشون، عمل رو انجام بدید، یه پارچه یا لباسی بندازید روشون و به جز دکتر کسی تماس مستقیم باهاشون نداشته باشه و از پشت پتو دست و پاشون رو نگه دارید. حسین: ممنون سید. آقایون رضایی و قادری و آقا حسین اومدن بیمارستان، نسبتا حالم مساعد‌تر شده بود و مثل قبل زود به زود بی‌هوش نمی‌شدم. حسین: حالتون چطوره خانم علوی؟ علی‌اکبر: خانم علوی، بهترید ان شاالله؟ چشم‌هام رو به نشونه تایید رو تکون دادم. دکتر: سلام، خوشحال می‌بینمتون. حسین: ممنون علی‌اکبر: دکتر حالشون چطوره؟ دکتر: خیلی خوب نیست، تونستید داروی بی‌هوشی پیدا کنید؟ حسین: نه متاسفانه. راه رسیدن به بیمارستان‌های صحرایی هم مسدود شده. علی‌اکبر: الان چی میشه دکتر؟ دکتر: ایشون لگنشون در رفته، حتی تیری که تو سینه‌اشون هست داره شرایطتشون رو بدتر می‌کنه، تا چندساعت دیگه فقط فرصت داریم تیر خارج کنیم و گرنه مجبوریم پاشون قطع کنیم. حسین: علی‌اکبر، آقاحسام شما ایشون قانع کنید که به عمل تن بده و اجازه بده دکتر کارش انجام بده. حسام: سارا خانم دختر مأخوذ به حیایی هستند. حسین: چاره‌دیگه‌ای نداریم، همه باید کمکشون کنیم. علی‌اکبر: من میرم باهاشون صحبت کنم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
شیعیان لبنان که آواره شدن رو از هوش مصنوعی خواستم بهم نشون بده🥺 اینو بهم تحویل داد😭 جز درد تو این تصویر نمی‌بینم.
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_55 #پشت_لنزهای_حقیقت علی‌اکبر: چه خبر حسین‌جان؟ حسین: سارا خانم بیمارستان، تیر خوردن، حین فر
علی‌اکبر: خانم علوی، ما رفتیم از سید استفتا کردیم و پرسیدیم، گفتن چون شرایط شما حساس با ملاحظاتی اجازه داریم عملتون کنیم. سینه‌ام تیر می‌کشید، قفسه‌سینه‌ام انگار پر از آتش بود، خسته و با درد گفتم: نه، من حاضرم بمیرم ولی کسی به من دست نزنه. علی‌اکبر: بحث جونتونه خانم علوی، زنده بودن شما خیلی مهمه، اگر قبول نکنید ممکنه این کار شما خودکشی حساب بشه، الان ما تو اضطرار هستیم، هیچ زنی اینجا نیست. سارا: نه، من همین اندازه هم دارم عذاب می‌کشم. به یک بار حس کردم سینه‌ام درد‌شدیدی توش پیچید. علی‌اکبر: خانم علوی حالتون خوبه؟ سارا: آقا رضایی اگر مُردم منو رو تو چیزی بپیچید که چیزی از بدنم پیدا نباشه، منو ببرید ایران غسل بدن. علی‌اکبر: اجازه نمیدم همچین اتفاقی بیافته، شده به زور هم عملتون می‌کنیم. حسین: چی شد؟ علی‌اکبر: راضی نمیشن، میگن حاضرم بمیرم ولی تن به این عمل ندم. حسام: حق داره، لگن جای حساسی هست، سینه هم ... حسین: نجات جونشون اولویت داره، ما تو اضطرار هستیم الان. علی‌اکبر: منم همین رو بهشون گفتم اما قبول نکردن. حالشون هم اصلا خوب نیست. حسام: الان باید چیکار کنیم؟ عباس: سلام ابو‌علی. حسین: علیکم السلام. عباس: ( رساله من جانب السید القائد) سید این نامه رو برا شما فرستاده. حسین: شکرا. علی‌اکبر: سید چی گفته؟ چرا تعجب کردی؟ حسام: اتفاقی افتاده!؟ حسین: سید گفته که .... علی‌اکبر: چی گفته؟ حسین: اجازه داده سارا خانم عقد موقت داشته باشن. حسام: سارا خانم مجرد هستن یعنی...!؟ حسین: این به کنار کی جرأت داره بهشون پیشنهاد ازدواج بده. مطمئنم سید چیزی میدونه که گفته عقد موقت. علی‌اکبر: اگر ازدواج کنه، واااای خدای من چرا ما تو این شرایط قرار گرفتیم؟ من دیگه کم آوردم. حسام: من که این کار نمی‌کنم، اصلا مطمئنم سارا خانم قبول نمی‌کنه. حسین: مطمئنید سارا خانم ازدواج نکرده؟ علی‌اکبر: چیزی که ازشون می‌دونیم ایشون مجرد هستن، هیچ نشونه‌ای از تأهل ایشون ما ندیدیم. حسین: وسایل سارا خانم تو خونه ماست، باید بریم شناسنامه ایشون ببینیم. علی‌اکبر: اما رفتن به اونجا برا ما خطر داره. حسام: عباس می‌تونه بره. حسین: عباس؟ عباس: نعم ابو‌علی. حسین: عباس، روح عالبيت و دورك بين أغراض السيدة سارة وجيبلي الفيزا والهوية وكل أغراضها وبطاقة الهوية الوطنية. عباس برو خونه تمام وسایل شناسایی سارت خانم، ویزا و پاسپورت و شناسنامه‌اشون رو برام بیار. عباس: علی عینی( رو چشمم) حالا ماهی که پشت ابر بود نمایان شد، چیزی که دوست نداشتم کسی بفهمه، این که من یک دختری هستم که مطلقه‌ام. هیچ وقت فکر نمی‌کردم اینجوری حقیقت آشکار بشه. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا