#پارت_32
#ستاره_پر_درد
مادررضا: سلام ستاره.
ستاره: سلام، بفرمایید.
مادررضا: زنگ زدم بگم....
ستاره: میشنوم حاج خانم بفرمایید
مادررضا: .....
ستاره: چرا ساکتید؟ چرا چیزی نمیگید؟ اتفاقی برا بچهام افتاده؟
حاج خانم واااای بحال رضا اگر بلایی....
مادررضا: رضا امروز صبح تصادف کرد.
ستاره: چی؟ تصادف؟ چه بلایی سر بچهام اومده.
مادررضا: امیرعلی حالش خوبه، اون با پدرش نبود، رضا هم الان تو اتاق عمله، شرایط خوبی نداره.
ستاره: امیرم، پسرم، اون الان کجاست؟
مادررضا: زنگ زدم بگم، بیا با خیال راحت بچهات رو ببر، حداقل، حداقل تا زمانی که رضا وضعیتش مشخص بشه.
ستاره: من همین الان میام نجفآباد، بچهام رو میبرم.
تماس رو قطع کردم، از جام بلند شدم، سخت بود واقعا تکون خوردن، بخیههام تازه بود، همش سه روز بود زاییده بودم.
شهرام: نمیخوای بگی چی شده؟ پشت تلفن چی شنیدی؟ برا امیرعلی اتفاقی افتاده؟
ستاره: نه نه، فقط اگه الان بچهام پیش خودم نیارم، دیگه همچین فرصتی گیر نمیارم.
شهرام: ولی تو نمیتونی بری، تو هنوز زخمت و بخیههات تازهاست.
ستاره: من میرم، باید بچهام رو پس بگیرم.
شهرام منو از شونههام گرفت وگفت:
شهرام: میفهممت، درکت میکنم، تو همین جا بمون، من همین الان میرم با نهایت سرعت هم میرم، امیرعلی رو میارم میزارم بغلت.
ستاره: من طاقت ندارم، نمیتونم صبر کنم.
مادر: ستاره، دخترم، آقا شهرام درست میگه، تو بمون، خودش بره بچهرو بیاره و بیاد.
ستاره: بابا چرا درکم نمیکنید؟ من یه مادرم، بچهام رو چند ماهه ندیدم، من باید برم بچهام رو بغل کنم، اون باید بدونه منو هنوز داره، باید بدونه من چقدر دلم براش میتپه.
اینقدر گریه و زاری کردم، تا آخر شهرام به سختی بلیط هواپیما جور کرد، با بچه شیر خوار سه روزه پاشدم رفتم نجف آباد.
قسم خوردم امیرعلی رو که پیش خودم آوردم،دیگه پسش نمیدم به پدرش، معلوم نیست پی کدوم کثافتکاریش رفته و بچه رو تنها گذاشته، اونو پس میگیرم به هر قیمتی شده نگه میدارم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~