کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
°•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 #بهشت_جی‌پی‌اس_ندارد 🌸🍃 قسمت اول 🌸🍃 فصل اول: بله‌ی پرماجرا اصلاً از همان اول هم ب
°•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 🌸🍃 قسمت دوم 🌸🍃 ادامه‌ی فصل اول: بله‌ی پرماجرا دل‌نشینی و جذابیت صورتش با آن محاسن کم‌پشت، قد بلند و قامت چشم‎نوازش، مهربانی همیشگی نگاهش، همه را مرور کرد. بی‌اختیار آه کشید: کاش یه کم تیپ می‌زد لااقل! آخه پسر جوون به این خوشگلی، چرا انقد ساده می‌گرده؟ ناگهان به خودش آمد و غیظ کرد: به تو چه آخه دختر؟ و دوید سمت آشپزخانه برای کمک. *** بدون آنکه با هم حرف بزنند، بی‌آنکه حتی به اطراف حد و مرز حریم شرعی و عرفی نزدیک شوند، حس خوشایند آن توجه‌های دورادور را به هم داشتند. همان حسی که گاهی مثل بلندگوهای مسجد محل، ناگهان صدایش در فضای محله‌ی دلشان می‌پیچید که: «یعنی می‌شه یه روز محرمم بشی؟» اولین جرقه‌ی رسوایی این دل‌دادگی در منزل خاله زهرا خورد. روزی‌ که عباس رفته بود دیدن خاله و رابطه‌ی صمیمی «خاله کوچیکه» بودن، به زهرا خانم اجازه داد از عباس سؤال‌های مخصوص بپرسد. از آن سؤال‌هایی که پسرها جوابش را به هر کسی نمی‌دهند. _ خاله‌جون! نمی‌خوای دیگه یواش‌یواش برات آستین بالا بزنیم؟ تو لب تر کنی من حاضرم ها! عباس یکی از همان لبخندهای مخصوص خودش که در عین شیرینی، پر از حجب‌ و حیا بود، تحویل خاله زهرا داد و سربه‌زیر گفت: چرا خب. اگه خاله خانوم پا پیش بذارن و کمک کنن، من حرفی ندارم. خاله زهرا ذوق‌زده نشست روبه‌رویش: راست می‌گی؟ یعنی تو فکر زن گرفتن هستی؟ من دربست در خدمتم. تو فقط لب تر کن. 🌹@tarigh3