📚«برایت نامی سراغ ندارم»|قسمت دهم
(روایت های سوریه)
🌱
جای خالی یکنفر
✍️به قلم طیبه فرید
از پشتِ سر، هم می شناختمشان،عینِ بندری های خودمان چادر می پوشند.روی دست و شانه شان پیچ و تابش می دهند.حالا نه دقیقا عین همان.توی دوست داشتن امام حسین آدم های صادقی اند.راوی می گفت سال ها به شکمشان سخت می گیرند و پس انداز می کنند.کلی مانده به اربعین از دورترین نقاط پاکستان راه می افتند و اگر از گرسنگی نمیرند و اتوبوسشان چپ نکند و دست آخر زیر چک و لگد افسرهای پاکستانی زنده بمانند و تا مرز ایران برسند حس و حالشان دیدنیست.می گفت هوای ایران که می خورد توی سر و صورت آفتاب سوخته شان سیم خاردارهای مرز را می بوسند.خودشان را می اندازند روی خاک و ....
چقدر پای خاطرات اربعین رفتنشان نظرم درباره اربعین
رفتن خودمان عوض شد.ما را با سلام و صلوات و احترام از زیر قرآن ردمان می کردند،بزرگترها پشت سرمان آب می ریختند و ذکر می گفتند.ماهم می نشستیم توی ماشین راحت خودمان و راه می افتادیم سمت مرز.آن وقت پاکستانی ها چی؟!...
دو سه شب پیش بعد از مصاحبه باجانباز های حادثه پیجر پناه بردم به حرم.آقا این جوان های لبنانی خیلی عجیب محکمند.عوام می گفتند داستان پیجرها جنگ باورها بود...اما آدم هائی که ما دیدیم از پیش از خلقت حضرت آدم جمجمه شان را به خدا سپرده بودند.اسم جنگ باور که می آمد می خندیدند.
آن شب غرق ایمان پیجری ها بودم که تا پا گذاشتم توی صحن حضرت زینب با آنطرز نشستن پاکستانی ها دور ضریح، تمام خاطرات ریمدان و مرز میرجاوه راوی ها آمد پیش چشمم.یکیشان چنگ انداخته بود توی مشبک ها و ول کن نبود.های های گریه می کرد و روضه می خواند.صدایش آن قدر سوز و حال داشت که با اینکه نمی فهمیدم روضه چی را می خواند اشکم در آمد.همان جا پشت سرشان نشستم. بهشان حسودیم می شد.توی دوست داشتن از ما جلو زده بودند...عین فلسطینی ها و لبنانی ها که توی فدا کردن زندگی و جان و مال.....
همه داشتند پای روضه نامفهوم پاکستانی ها اشک می ریختند.نازحین لبنانی ،زن های عراقی ،خادم های افغانستانی،سوری ها...
انگار دنیای شیعه های توی حرم رسیده بود به فراز بعد ما ملئت ظلما و جورا...
جای یکنفر بدجوری خالی بود.
https://eitaa.com/tayebefarid
@ravina_ir