شش سیدمحمد را اولین بار توی طریق دیدیم از ما قول گرفته بود که وقتی رسیدیم کربلا حتما برویم خانه اش دومین بار هم توی طریق دیدیمش سومین بار هم. ما هیچ وقت به سیدمحمد زنگ نمی زنیم همیشه آنجایی که به استیصال می افتیم او پیدا می شود. اسمش را گذاشته ایم مأمور امام حسین. توی این چند سال، دیگر با همه ی اقوام و عشیره اش دوست شده ایم. خانه ی کوچکی دارد که خیلی خیلی به حرم دور است خانه ی خودشان در ناصریه است.. با اندک سهم الارثی که داشته خانه ی محقری در کربلا خریده که در خدمت زوار باشد. ما که به کربلا می رسیم سیدمحمد هم با اهل و عیالش تازه از راه رسیده. همیشه هر وقت که ما به کربلا برسیم او هم به کربلا می رسد. با همان خستگی باید برود دنبال اسباب پذیرایی. غروب اربعین خودش با اهل و عیالش برمی گردد به ناصریه و کلید را تحویل ما می دهد، یخچال را هم پر از مواد غذایی می کند. به سیدمحمد می گویم چرا امسال ایران نیامدی؟ ما خیلی منتظر بودیم. می گوید چهار تا از بچه هایم جامعه خاص درس می خوانند. جامعه خاص یک چیزی شبیه دانشگاه آزاد خودمان است. می گوید دیگر پس اندازی برای اینکه بیاییم ایران باقی نمی ماند. آن آقایی که کلاه و شال سبز دارد سید محمد است @telkalayyam