🍃 یا حاضِـــر و یا ناظِـــر 🍃
♨️ ســــــراب ♨️
#قسمت_دوازدهم
حامدی-راست میگه...
نگاه همه به روی آقای حامدی چرخید.
مڪثے ڪرد و با نیم نگاهے به سمت مسعود ادامه داد:
حامدی-راست میگه...حاج رضا دیگه اون آدم سابق و اونے ڪه مـے شناختیم نیست.
دیشب توی ڪوچه خودم دیدم مزاحـــم یه دختر تنها شده بود.
دختره داشت گریه مے ڪرد ڪه دست از سرش برداره ولی حاجے ول ڪن نبود... آقای صالحے هم شاهده.
مسعود ڪه تا آن لحظه محو موزاییڪ های زیر پایش بود با شنیدن نامش سرش را بالا آورد.
آقای محمدی رو به مسعود پرسید:
محمدی-آره آقای صالحے؟ شما هم دیشب حاج رضا رو با اون خانوم دیدی
آقای محمدی رو به مسعود پرسید:
محمدی-آره آقای صالحے؟ شما هم دیشب حاج رضا رو با اون خانوم دیدی؟
مسعود لب های خشڪ شده اش را با زبان تر ڪرد و جواب داد:
مسعود-بله ولی...
اما صدای خنده ی مرد طلبڪار اجازه نداد ڪه بگوید به نظر نمی رسید کہ حاج رضا مزاحم آن دختر شده باشد، بلکه گویا سعی داشت ڪمڪش ڪند.
طلبڪار-عشق پیـــری گر بجنبد سر به رسوایـے نهد...
اینم از حاج رضاتون...
حالا ڪے حرمت مسجد رو نگه نداشته؟
من یا این حاجـــے دغل بازتون؟
آقای محمدی هنوز هم نمے توانست باور ڪند:
محمدی-امڪان نداره حاجی همچین ڪاری بڪنه.
حامدی دوباره شروع ڪرد:
حامدی-آقای محمدی من و آقای صالحے با همین جفت چشمامون دیدیم...
دیگه چرا میگین امڪان نداره؟
دیروز رو یادتون نیست؟
اون آهنگه هم از گوشیه حاج رضا بلند شد...
اما همه تون گفتین نه، شاید اشتباه شده...شاید مال خودش نبوده..اینا چے پس؟ اینا رو چے میگین؟
هیچ ڪس جوابے نداشت.
اصلا مگر حرفے برای زدن باقے مے ماند؟
در این میان آقای محمدی تنها خدا را شڪر مے ڪرد ڪه "سید مصطفـے" را دقایقے پیش برای ڪاری به خانه ی خود فرستاده و حالا اینجا نبود تا این حرف ها را راجع به پدرش بشنود.
رو به طلبڪار ڪرد و گفت:
محمدی-فعلا ڪه حاج رضا نیستش...شما برو..هر وقت اومد میگم بیاد طلبتو بده.
و بعد از زدن این حرف به طرف مسجد رفت و داخل شد اما تمام ذهنش درگیر حرف هایے بود ڪه شنیده بود.
یعنی حاج رضا...همبازی ڪودڪی اش، همرزم روزهای سخت جنگ...رفیق قدیمی و امام جماعت این محل همه ی این ڪار ها را ڪرده بود؟
چه باید مے ڪرد؟
باید با حاج رضا حرف می زد اما چطور مے توانست در چشمان او نگاه ڪند و از دختر و مزاحمت و نزول و هزار و یڪ حرف دیگر بگوید؟
باید با سید مصطفی حرف می زد...
او حتما از کارهای پدرش خبر داشت.
ادامه دارد...
#م_زارعی
@chaharrah_majazi