🕊️پرواز دیدهبان🕊️
📖فصل سوم
🔎 حشمتالله از نگاه همرزمان
″محراب جبهه″
او خیلی صمیمی و تو دل برو بود و با همه زود میجوشید. من و شهید حیدری هر دو اهل آبادان بودیم؛ بمبارانهای شهر و آوارگی مردم و شهادت زن و بچه و مردم عادی را دیده بودیم و بر این اساس انگیزه مضاعفی برای دفاع داشتیم ما در شهری بزرگ شده بودیم که فضایش در زمان طاغوت بیش از همه جای ایران مورد هجوم فرهنگ غرب بود و تربیت بچههای مؤمنی مثل حشمتالله با آن درجه از ایمان و اعتقاد بیشتر به یک معجزه شباهت داشت. ایمانی که باعث میشد امثال حشمت را بارها به جبهه برگرداند! واقعاً نمیتوان آن همه ایثار و عشق به شهادت را توصیف کرد؛ ایثاری که فقط برخاسته از اعتقادات قلبی آنها به اسلام و اهل بیت(ع) و از عمق جان بود؛ نه اعتقادات آبکی و از سر احساسات جوانی.
چند روز بعد از پذیرش قطعنامه بود که در پادگان شهید منتظری با بچهها دور هم نشسته بودیم؛ حشمتالله که در فکر بود، ناگهان آهی کشید
و با صدایی محزون گفت: اگر من شهید نشوم، فکر نکنم بعد از جنگ دوام بیاورم؛ بعد مکثی کرد و گفت: «حتماً رضای خدا این بوده!»
ادامه دارد...
راوی: امین عزیزی
برگرفته از کتاب: پرواز دیدهبان
#پرواز_دیدهبان
#هر_روز_با_شهدا
#خاطرات
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel