تو راه که داشتیم برمیگشتیم، نزدیکی های مشهد فاطمه بیدار شد...
با خوشحالی گفت آخ جون درسته که اینجا دریا نداریم ولی حالا داریم برمیگردیم پیش امام رضا و چشماش اینجوری بود وقتی داشت اینو میگفت:😍
بعد ازم خواست شعر بابا رضا رو براش بذارم
.
دو سه بار پشت سر هم آهنگ رو پلی کردیم و بلند بلند و با ذوق باهم خوندیم:
با پدر و با مادرم...
با عروسکام، اومدم حرم
سلام مهربون، عزیزِ دلم، قربونت برم...
منو تنها نذاری!
از تو میخوام که همیشه منو حرم بیاری!
از تو خاطره دارم، یادگاری!
واقعا خدا رو شکر که ما امام رضا رو داریم
هرجایی هم که بریم
حتی اگر بهمون خیلی خوش بگذره
حتی اگر بهمون خیلی بد بگذره
وقت برگشتن یک جایی از قلبمون گرمه که داریم برمیگردیم پیش امام رئوف❤️
خدای مهربونم تا ابد شکرت برای این نعمت🙏
#شکر_گزاری
@yaremehrabanema