.
7⃣ «فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ»
📜حکایت
ابن لهیعه روایت کرده که در حال طواف به دور خانه خدا بودم که به مردی رسیدم که میگفت»: خدایا مرا بیامرز! و گمان نکنم که بیامرزی!
به او گفتم: بنده خدا ! از خدا بترس و این گونه سخن مگو! اگر گناهانت به اندازه قطرههای باران و برگهای درختان باشد و از خداوند طلب مغفرت کنی، خداوند میآمرزد که او آمرزنده و رحیم است.
گفت: بیا تا برایت حکایت خودم را تعریف کنم.
نزد او رفتم و گفت:
ما پنجاه نفر بودیم که همراه با سر [مقدس امام] حسین ع به سوی شام راه افتادیم.
وقتی شب میشد سر را در جعبهای میگذاشتیم و دور آن به میگساری میپرداختیم.
یک شب دوستانم میگساری کردند تا مست شدند ولی من همراهشان ننوشیدم؛ چون تاریکی شب کامل شد رعدی شنیدم و برقی دیدم گویی درهای آسمان باز شد و حضرات آدم و نوح و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق علیهم السلام و پیامبرمان حضرت محمد ص نازل شدند به همراهی جبرئیل و جمعی از فرشتگان؛
پس جبرئیل به آن جعبه نزدیک شد و سر را بیرون آورد و به خود چسباند و آن را بوسید و همگی آن پیامبران چنین کردند و پیامبر ص بر سر حسین ع گریست و پیامبران او را تعزیت میگفتند.
جبرئیل به او گفت: محمد! همانا خداوند تبارک و تعالی به من دستور داده تا امر تو را در خصوص امتت اطاعت کنم! اگر به من دستور دهی، زلزلهای در زمین برای آنان درافکنم و آن را زیر و رو کنم آن گونه که با قوم لوط چنین کردم.
پیامبر ص فرمود: نه جبرئیل! مرا با آنان در پیشگاه خداوند روز قیامت توقفی خواهد بود.
سپس فرشتگان به سوی ما آمدند که ما را به هلاکت برساتنند؛ من گفتم: الامان؛ الامان؛ یا رسول الله!
و حضرت فرمود: برو که خداوند تو را نیامرزد!
📚اللهوف على قتلى الطفوف، ص172-173
@Yekaye