ادامه حکایات مربوط به
تجسس (تدبر۱۵)
💢د. عمر بن خطاب همراه عبد الرحمن بن عوف به منظور گشت زدن بیرون رفتند، آتشی دیدند جلو رفتند و اجازه گرفتند. در باز شد و وارد خانه شدند [در نقل الدر المنثور میگوید: به خانه که رسیدند دیدند در باز است؛ و وارد شدند].
دیدند در این خانه مردی است و زنی كه زن آواز میخواند، و در دست مرد پیالهای است.
عمر گفت: این زن چه نسبتی با تو دارد؟
گفت: زن من است.
عمر گفت: در این پیاله چیست؟
گفت: آب زلال است.
عمر به زن گفت: چه آوازی میخواندی؟
زن گفت: این اشعار را میخواندم:
تطاول هذا اللّیل و اسودّ جانبه / و أرّقنی ألّا حبیب ألاعبه
فو اللّه لو لا خشیة اللَّه و التقی / لزعزع من هذا السّریر جوانبه
و لكن عقلی و الحیاء یكفّنی / و أكرم بعلی أن تنال مراكبه
یعنی: این شب طولانی شد و دامنه آن سیاه گردید، و مرا به بیدارخوابی مبتلا ساخت؛ آيا مگر دوستی نیست كه با او سرگرم شوم؟ به خدا سوگند اگر ترس از خدا و تقوا نبود، این تخت اطرافش میلغزید. ولی عقل من و حیاء مرا باز میدارد، و به شوهرم احترام میگذارم كه كسی به سواری او دسترسی یابد.
سپس آن مرد گفت: یا أمیر ما اینطور دستور نداریم، خداوند میفرماید: «وَ لا تَجَسَّسُوا».
عمر گفت: راست گفتی، و از منزل او بیرون رفت.
📚الكشف والبيان (تفسير الثعلبي)، ج۹، ص۸۳ ؛
📚مجمع البیان، ج9، ص203 ؛
📚الدر المنثور، ج6، ص93
💢ه. شخصی سراغ عمر بن خطاب آمد و گفت: فلانی مست کرده است.
عمر گفت: چه میگویی؟
گفت: راست میگویم.
عمر گفت: وقتی او مشغول شرابخواری شد مرا خبر کن. مدتی بعد آمد و گفت: او الان مشغول شرابخواری است.
پس با هم به راه افتادند. عمر گفت: از او اجازه بگیر و اگر اجازه داد بگو: آیا کسی هم که همراهم است وارد شود؟
وقتی آن شخص صدای اجازه گرفتن را شنید شراب را مخفی کرد و اجازه داد. گفت: کسی که همراه من است هم وارد شود؟
گفت: بله.
پس عمر وارد شد و گفت: به خدا سوگند بوی شراب میآید. پس تجسسی کرد و شراب را یافت و گفت: فلانی! این چه کاری بود که کردی؟
آن شخص که هنوز عقلش زایل نشده بود گفت: ای پسر خطاب! این چه کاری بود که تو کردی؟ آیا خداوند تو را از تجسس نهی نکرده بود؟
عمر منظورش را فهمید و به رفیقش گفت: برویم؛ و او را رها کردند.
📚سنن سعيد بن منصور، ج7، ص394 ؛
📚الدر المنثور، ج6، ص93
@yekaye
#حجرات_12