کفش -۵ سال پيش که کفشدار بودم، روزي آقاي پيري نزد من آمد و گفت: ببخشيد من يادم نيست کفشم را به کدام کفشداري داده‌ام و پلاک مخصوص را هم گم کرده ام. تا ۱۰ دقيقه ديگر اتوبوس کاروان ما از مقابل درب حرکت مي‌کند و نمي دانم که چه کنم. وقتي حال و روز پيرمرد را ديدم بي هيچ تفکري کفشهاي خودم را به او دادم و گفتم پدر جان بيا اينها را بپوش و سريع برو تا به بقيه برسي. بسيار خوشحال شد و تبسم قشنگي چهره چروکش را گرفت، تشکر فراوان کرد و رفت. من هم بالاخره يک جفت دمپايي با کمک همکاران پيدا کردم و پوشيدم و به منزل رفتم. کفشداري آمدن من به اين مکان براي خدمت به آقا و زوارش برايم خاطره اي بسيار خوشايند است. برادر بزرگتر من براي کفشداري تقاضانامه داده و تقريبا همه کارهايش را انجام داده بود. در نهايت به من هم گفت که براي کفشداري جذب نيرو مي‌کنند برو وثبت نام کن. من هم تشکيل پرونده دادم و ثبت نام کردم. بعد از ۲ ماه به من اطلاع دادند که اسمت براي کفشداري درآمده است. من هم طبق گفته آنها بقيه مدارکم را بردم. در آنجا سوال کردم آيا اسم برادرم هم درآمده است يا خير؟ که گفتند برادر شما ثبت نام نکرده است؛ خلاصه پس از انجام بررسي‌هاي مربوطه مشخص شد که پرونده من و برادرم يکي شده و در واقع اسم برادرم به عنوان کفشدار درآمده بود، و اسم مرا خط زده بودند. دلم شکست خدمت آقا آمدم و گريه کردم. مدتي از اين ماجرا گذشت شخصي از طرف آستان قدس به اداره ما آمد تا کار همسرش را که دچار مشکل شده بود، درست کند. همکارم به آن مرد گفت که: اين دوست ما علاقه زيادي دارد تا خادم آقا باشد و ماجرائي را که برايم پيش آمده بود براي او تعريف کرد. آن آقا هم که متوجه علاقه شديد من شد قول مساعدت داد. بالاخره پرونده من از يک معاونت به معاونت ديگري منتقل شد و پس از ۷ روز کارگزيني مرا خواست و با لطف خدا و عنايت امام (ع) سالهاست که به عنوان کفشدار هفته اي يک شب در خدمت آقا و زوارش هستم. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357