eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.3هزار دنبال‌کننده
45.6هزار عکس
32.4هزار ویدیو
1.5هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
چشمه حيوان يا رب منم گرفته در اين آستانه جا يا مور بر بساط سليمان نهاده پا يا تشنه اي به چشمه حيوان كشيده رخت يا مجرمي به روضه رضوان گزيده جا افتد كه را قبول كه دولت شود دليل۱ باور كه ميكند كه شود بخت رهنما يا ذرّه اي به ذِروه۲ خورشيد برده ره يا قطره اي به لُجّه۳ عُمّان شد آشنا منت خداي را كه ز بيغوله۴ فنا خضرم دو اسبه برد به سر چشمه بقا برداشت پرده شاهد مقصودم۵ از جمال روشن نمود ديد ه‌ام از پرتو لقا آمد برون كليم روانم ز رود نيل با سحر سوز معجز و با خصم كُش عصا انگشتري گرفتم از دست اهرمن آسوده دل نشستم با پور برخيا۶ پهن است چون وساده۷ در ايوان من سحاب رام است همچو ناقه به فرمان من صبا از راستي نمي گذرم عاصيم بسي پشت مرا ز بار گناه است انحنا دارم هزار گونه معاصي و هر يكي دارد هزار گونه مكافات در قفا بر سر چگونه با همه آلودگي نهم دستار زاهدانه به زرّاقي۸ و ريا بيحد اگر چه از عمل خويش خائفم باشد ولي سه چيز مرا مايه رجا بخشايش خدا و ولاي علي و آل تقبيل۹ آستانه سلطان دين رضا بر من رسيده آن همه دولت كه گفتمت از خاكبوس درگه اين شاه اصفيا نور الهي كه شمسه ايوان رفعتش هر صبحدم به مهر درخشان دهد ضيا شاهنشهي كه هست به تعظيم درگهش بيگاه و گاه پشت سماواتيان دوتا آن شاه ازكيا۱۰ كه به كرياس۱۱ حشمتش درويش بينوا نكند فرق ازكيا۱۲ آن صدر سرفراز كه با يك جهان نياز در سدره۱۳ جبرئيل فرستد بر او ثنا پهناور است بحر جلالش چنان كه وهم تا روز محشرش نبرد ره به انتها هر كس كه يافت ره به جوارش نمي رود رضوان اگر به باغ بهشتش زند صلا۱۴ پشمين قبا گرفت و مرصع۱۵ كلاه داد شاهي كه با گداي درش گشت آشنا جذاب قلب مؤمن مخلص ولاي اوست چونان كه هست جاذب كه پاره كهربا اي شرط لا اله كه باشد بهشت عدن احباب را ولاي تو روز جزا جزا۱۶ تهليل بي ولاي تو كفريست آشكار توحيد بي رضاي تو شركيست برملا با پرتو جمال تو خورشيد بي فروغ بي زيور قدوم تو فردوس بي بها جبريل را به خلوت خاص تو بار نيست تو صاحب سرايي و او حاجب سرا هم هادي انامي۱۸ و هم شافع قيام۱۹ هم آيت هُدايي و هم حجّت خدا هم پيشواي هفتمي از نسل بوتراب۲۰ هم جانشين هشتمي از بعد مصطفي چشم پيمبران به جمال تو روشن است چون چشم مصطفي زتماشاي مرتضي گويي ثناي ذات تو مي‌گفت آن كه گفت يا من بدا جمالك في كل ما بدا۲۱ آيد بر آستان تو روح القدس۲۲ چنانك هدهد به بارگاه سليماني از سبا۲۳ شيطان چنان چه نورتو در پشت بو البشر ديدي كجا زسجدة او داشتي ابا اسلاف طيّبين تو را عرشيان عبيد اخلاف طاهرين تو را حوريان اَما ابناي طاهرين و نياكان پاك تو وجه اللّهند و با تو هم آوا در اين ندا ميرزا محمد صادق اردستاني « روشن » ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
چلچراغ مشهد چون طلا گشته رخشان ز دور مثل رود پر ز خنده هاى نور گنبد رضا چون نگين بر فراز آسمان مثل گل توى باغ اين جهان خوب و بهترين گشته ام راهوار خاك او تا رسم بر ضريح پاك او بوسه اى زنم مى تپد قلب من به سينه ام چون رسم دل ز غصه‌ها و غم پاك مى شود اى رضا! اى رضايت خدا! لطف تو از عنايت خدا خوب و آشنا اى امام! اى امام هشتمين! پيشوا! اى تو مهربانترين بر تو صد سلام گنبدت چلچراغ مشهد است زايرت مى برد به روى دست خاك مرقدت شكوه قاسم نيا ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
حاجت سبز آمدم تا برايت بگويم رازهاى بزرگ دلم را بر ضريحت دخيلى ببندم تا كنى چاره اى مشكلم را آمدم با دلى تنگ و خسته تا به پاى ضريحت بميرم يا كه اى ضامن آهو از تو حاجتم را اجابت بگيرم حاجتم سبز چون روح جنگل حاجتم پاك و ساده چو درياست حاجتم آرزويى بزرگ است حاجتم مثل يك خواب زيباست من كويرى عطشناك و خشكم من بلد نيستم راه دريا تو بيا و نشانم ده از لطف سرزمينى كه سبز است و زيبا يا شبى كه پر از غصه هستم يك ستاره شود ميهمانم من ز دردم برايش بگويم او شود همدم و همزبانم آمدم با دلى تنگ و خسته بغض هم بر گلويم نشسته خواستم حاجتم را بگويم حرف من در زبانم شكسته على رضا حكمت ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
حجّت يزدان دم بهار بيار است باغ چون طاووس شدست شاخ مرصّع چو تاج كيكاووس به باغ و راغ پراكنده اند پنداري همه خزاين قارون و گنج دقيانوس۱ هوا زابر چو لشكر گهي پر از لشكر خروش رعد درو چون خروش كردن كوس فتاده عكس گل نو شكفته اندر آب چنان هر آينه در آينه است روي عروس نه باغ را بشناسي كنون زپرّ تذرو نه راغ رابشناسي كنون زچشم خروس هزاردستان برگل همي زند آواز كه عاشقان را وقت كنار آمد و بوس گرفته نرگس زرّين قدح به كف گويد هران كسي كه نگيرد قدح بر او افسوس چو گل ز پرده زنگار گون برون آمد تنيد نتوان بر خويش پرده سالوس چنين كه بوي خوش آيد زباد نوروزي گذشته گويي بر تربت غنوده طوس۲ امام مشرق و مغرب علي بن موسي كه هست حجّت يزدان و شرع را ناموس وصيّ احمد مرسل كه بهر منكر او گرفته منكر در دست آتشين دبّوس۳ نثار مشهد او را به دست روح قدس طباق نور فرستد مهيمن قدّوس۴ اگر نه بر پي او از پي پژوهش دين هزار سال روي رفتني بود معكوس جز او به مجلس مأمون كه خوار كرد و خجل مقدّمان نصارا و موبدان مجوس به تخت ملكت دنيا از آن جلوس نكرد كه بود او را بر تخت لايزال جلوس طريقه‌هاي سپهر و دقيقه‌هاي نجوم از او بپرس نه از اوستاد بطلميوس۵ گر او بخواهد تأثير اختران بخلاف خجسته گردد كيوان و مشتري منحوس۶ چنان كه هست بكلّ بازگشتن اجزا به سوي اوست گراييدن عقول و نفوس نه انبيا راجز بر صراط اوست روشن نه اوليا را جز بر بساط اوست رؤوس ايا مدّرس ادريس۷ و خواجه جرجيس۸ كه هست پيش علوم تو علمها مدروس۹ نه گر سليمان۱۰ كردي شفيع نام تو را هنوز بودي در چنگ اهرمن محبوس فكند نور نبي درازل دوازده عكس تو عكس هشتم هستي از آن ده و دو عكوس بَر مُقر تو خندان بود فرشتة مرگ به پيش منكر تو با هزار گونه عبوس تورا زهرچه رود در دو گيتي آگهي است كه در دو گيتي داري فرشتگان جاسوس اگر بخواني ناقوس را به ملّت حق درست بانگ شهادت برآيد از ناقوس تواصل خلقتي و كاينات جمله فروغ تو مغز طينتي و ممكنات جمله سبوس۱۱ به اين قصيده كه چون حلّه در مناقب توست مراببخشاي از آب سلسبيل كئوس به زير ساية طوبي مرا مقرّده ازانك درخت مهر تو در سينه كرده‌ام مغروس مگر عنايت او باز داردم زگناه چنين كه طبع مرا گشته با گنه مأنوس مكن تو فردا مأيوسم از شفاعت خويش كه من زخويشتن امروز گشته‌ام مايوس زمن تحيّت بادا به جان روشن تو فرو روند و بر آيند تا نجوم و شموس " سروش " ختم ثنا در دعاي شاه رواست كه بخت بدهد بر خامه و بنانت بوس ميرزا محمد علي سروش سدهي اصفهاني ۱ - دقيانوس: مراد ترايا توس دسيوس (مقتول به سال ۲۵۱ م) امپراتور روم است كه به سبب شكنجه مسيحيان شهرت دارد كه در جنگ با گتها در تراكيه كشته شد. اصحاب كهف را معاصر اين امپراطور دانسته اند. ۲ - غنوده طوس: مراد حضرت رضا عليه السلام است. ۳ - مهيمن قدوس: ايمن كننده و نگهبان پاك، از اسماء خداي تعالي و ناظر است به آيه مباركه: « هو الله الذي لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبّار المتكبّر سبحان الله عما يشكرون » يعني: « اوست خدايي كه نيست پروردگاري جز او پادشاه پاك از نقص و عيب، ايمن گرداننده، نگهبان عزيز بزرگوار صاحب كبريا. خدايي كه از آنچه شرك مي‌آورند پاك و منزّه است. » (سوره حشر آيه ۲۳). ۵ - بطلميوس: (Klodios Ptolemaios ) منجّم معروف يوناني و عالم جغرافيا (متوفّي حدود سال ۱۶۷ م). وي معتقد بود كه كره زمين ثابت است و در مركز عالم قرار دارد و افلاك دور آن مي‌گردند. كتاب « مجسطي » و « آثار البلاد » از آثار اوست. ۶ - به اعتقاد قدما مشتري مبارك و زحل (كيوان) نحس است. ۷ - ادريس: كه نام وي دوبار در قرآن زكر شده به اعتقاد نويسندگان مسلمان يكي از پيامبران است. گفته اند: وي همان « اخنوخ » مذكور در تورات مي‌باشد كه بنا بر روايات يهود زنده وارد بهشت شد. و بنا بر برخي روايات به آسمان عروج كرد. در علت نامگذاري آن حضرت گفته اند: كثرت اشتغال وي به درس بوده است. ۸ - جرجيس: مطابق روايات اسلامي نام يكي از انبياست. وي همان جرجس (جرج) قدّيس است كه بنا بر روايات گويند يكي از امراي كابادوكيه (= قبادوق) بود و در زمان ديوكلسين امپراطور روم شهيد شد (۳۰۳ م). ۹ - مدروس: كهنه، فرسوده. ۱۰ - سليمان بن دواوود (۹۷۳ - ۹۳۵ ق - م): از انبياي بني اسرائيل محسوب مي‌شود. وي بنابر روايات، حاكم برجنّ و انس شناخته شده و امثال و حكم او در عهد عتيق (= تورات) معروف است. حضرت سليمان (ع) براي تعمير بيت المقدّس اقدام كرد. عقل و كياست و جاه و جلال فرمانروايي اش زبانزد خاص و عام است. ۱۱ - سبوس: پوست و زيره گندم - جو آسيا نشده. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
۳ - بيت ناظر است به آيه شريفه « فلما تجلي ربه للجبل جعله دكا و خر موسي صعقاً » (آيه ۴۳ سوره اعراف). ۴ - ماء وطين: آب و گل. ۵ - يسر: آساني و آسايش. ۶ - يسار: دست چپ، توانگري و ثروت. ۷ - يمين: دست راست. ۸ - نيّر اعظم: خورشيد، آفتاب. ۹ - مكين: مكان دارنده، صاحب مكان. ۱۰ - اشاره است به آيه: « قال رب ارني انظر اليك » (آيه ۱۴۳ سوره اعراف). ۱۱ - عوان: كمك، ياري. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
حديث عشق تو مر به درگهت امشب به عشق خواندى و خوانى كه هر كه سوى تو آيد شفيع او دو جهانى به يمن مرحمتت آمدم ز سر به سرايت تو خواستى به عنايت نوازى‌ام كه چو جانى كرامت از يم عشقت گرفته‌ام همه عمرم هر آن كه خواست بر او هم كريم دور و زمانى حديث عشق تو را با زبان جان بسرايم چرا كه خامه عاشق شكسته است و تو دانى ز رحمتت چه بگويم، ز حكمتت چه سرايم؟ تو كان فيضى و حكمت، مقام بخش جنانى هر آن كه بر سر كويت سرى زند به تمنا به عشق گشته منور كه شاه نوررسانى به شوق نوش ز كوثر، سرود ايزدى از جان كه مالكى تو بر اين يم، چرا كه وارث آنى سيد مهدى ايزدى دهكردى ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
حرم دين دين را حرمي است در خراسان دشوار تو را به محشر آسان از معجزهاي شرع احمد از حجّتهاي دين يزدان همراه رهش مسير حاجت پيوسته درش مشير غفران چون كعبه پر آدمي ز هر جاي چون عرش پر از فرشته هزمان۱ هم فرّ فرشته كرده جلوه هم روح وصي درو به جولان از رفعت او حريم، مشهد از هيبت او شريف، بنيان از دور شده قرار زيرا نزديك بمانده ديده حيران از حرمت زايران راهش فردوس فداي هر بيابان قرآن نه درو و او اولو الامر دعوي نه و با بزرگ برهان ايمان نه و رستگار از او خلق توبه نه و عذرهاي عصيان از خاتم انبياء درو تن از سيّد اوصيا درو جان آن بقعه شده به پيش فردوس آن تُربه به روضه كرده رضوان از جمله شرطهاي توحيد۲ ازحاصل اصلهاي ايمان زين معني زاد در مدينه دين دعوي كرد در خراسان در عهدة موسي آل جعفر با عصمت موسي آل عمران مهرش سبب نجات و توفيق كينش مدد هلاك و خذلان مامون چو به نام او درم زد بر زر بفزود هم درم زان حوري شد هر درم به نامش كس را در مي‌زدند زين سان اي مأمون كرده با تو پيوند وي ايزد بسته با تو پيمان اين پيوندت گسسته پيوند وان پيمانت گرفته دامان از بهر تو شكل شير مسند۳ درّنده شده به چنگ و دندان آن را كه ز پيش تخت مأمون برهان تو خوانده بود بهتان با درد جحود منكرش را اقرار دو شير ساخت درمان۴ از معتبران اهل قبله وز معتمدان دين ديّان كس نيست كه نيست از تو راضي كس نيست كه هست بر تو غضبان اندر پدرت وصيّ احمد بيتي است مرا به حسب امكان تضمين كنم اندر اين قصيده كين بيت فروگذاشت نتوان اي كين تو كفر و مهرت ايمان پيدا به تو كافر از مسلمان۵ در دامن مهر تو زدم دست تا كفر نگيردم گريبان اندر ملك امان علي راست دل در غم غربت تو بريان ابوالمجد مجدود بن آدم سنائي ۱ - هزمان: مخفّف هر زمان، هر وقت، ۲ - ناضر است به حديث سلسله الذهب « كلمه لا اله الا الله حصني و من دخلها امن من عذابي » كه حضرت رضا عليه السلام در نيشابور بيان فرمودند و بعد از بيان حديث اضافه نمودند: بشرطها و شروطها و انا من شروطها. ۳ - اشاره است به معجزة حضرت رضا (ع) كه به اذن خداوند متعال شكل دو شير مسند را به صورت دو شير درنده در آورد كه حميد حاجب را دريدند (رك: عيون اخبار الرضا (ع) ج ۲ ص ۴۱۱). ۴ - ناظر است به احاديثي كه در باب ۸۷ از جلد ۳۹ بحار الانوار، چاپ آخوندي، دارالكتب الاسلاميه صفحات ۲۴۶ تا ۳۱۰ آمده است. از آن جمله است حديثي كه از رسول الله (ص) بدين مضمون نقل شده: « ان حبّه [علي (ع) ] ايمان وبغضه كفر و نفاق. ۵ - اين قصيده را سنايي با الهام از قصيدة محمد بن حبيب ضبّي شاعر مدّاح اهل بيت رسالت (ص) كه در وصف و نعمت حضرت رضا (ع) مي‌باشد، سرود، مطلع آن قصيده اين است: قبر بطوس به اقام امام حتم اليه زياره و لمام ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
۶ - رزستان: تاكستان - انگورستان. ۷ - ايدون: (به فتح اول): اكنون - (به كسر اول): اين چنين. ۸ - پير يمگان: مقصود حكيم ابو معين ناصر خسرو قبادياني بزرگترين شاعر قرن پنجم هجري است كه از ترس متعصّبان به يمگان پناه برد و در سال ۴۸۱ هجري قمري در همانجا درگذشت. ۹ - مير شروان: مراد خاقاني است. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
حمله روس و به توپ بستن حرم مطهر شهي كاستانش ز رفعت به كيهان فراتر ز عيّوق و برتر ز كيوان بروبند پيوسته خاك درش را ملايك به شهپر سلاطين به مژگان زهي بارگاهي كه دارد زحشمت چو جبريل خادم چو ميكال دربان غبار كف پاي زوّار او را به مينو كند سرمه ديده، رضوان روان حكم او از ثري تا ثريا۱ به جامد به نامي به حيوان به انسان به امرش مر اين نه رواق مطبّق معلّق چو گويي كه در خمّ چوگان به تشريف بزمش فلك بسته آذين بر اين كاخ فيروزه از نجم رخشان به ديوار ايوان كيوان شكوهش چو ديوار كوبيست خورشيد تابان شه ملك هستي پناه خلائق خداوند نعمت خديو خراسان سزد آن شهي را بزرگي و شوكت كه از دُرج توحيد چون شد درافشان ده و دو هزارش نگارنده آمد به آب طلا از مرصّع قلمدان۲ گرت هستي رغبت به تفصيل مطلب حديث نشابور و آن قصه برخوان شها چون تويي مايه آفرينش ولاي توبي شبه شد شرط ايمان به درگاه علمت پي كسب حكمت هزاران ستاده چو ادريس و لقمان كليم از عصا در كفش اژدها شد تو را شير پرده كند كار ثعبان چكد گر ز ابر عطايت به دوزخ يكي رشحه گردد بر اهلش، گلستان ز مأمون نا پاك نبود شگفتي كه زهرت خورانيد از آب رُمّان كه چون مطبخي زاده برگه۳ نشيند كُشَد آن سيه كاسه زين گونه مهمان مرا طبع شوريده از اين تذكّر به تجديد مطلع شد از نو، نواخوان شها از چه رو طوسيان مسلمان نبستند بر روسيان كار طغيان كه بستند بر گنبد و بارگاهت زكين توپ و خمپاره آتش افشان۴ گلوله پريدن گرفت از مسلسل به جاي فرشته در آن كاخ و ايوان نه يك تن حسيني يا ليتني گو نه يك تن رضايي كه ننديشد از جان پي دفع شرّ از حريم تو گويد كه اين خيمه گاهست و روس آل سفيان چو كوفي نهادند پا در حريمت به طرزي كه شرحش به تحرير نتوان ندانم به زوّارت آن دم چهاشد؟ نگويم كه تنها به خون گشت غلطان سواره نگويم پياده ندانم كه اهريمن آمد به كاخ سليمان همي دانم و بر جهان گشت روشن كه زايد عيان، كو زنا داد پنهان تو اي بيخرد دشمن زشت سيرت نخواندي مگر قصه مشت و سندان بلي روس را بخت بد رهنمون شد « چو مرگ سگ آيد خوردنان چوپان » ۵ كه چون شاه ما دست كيفر فرازد كند آن كه، بر دوزخي قهر يزدان بر انگيخت بر وي به فرمان نافذ سپاهي ز اطريش و از آل عثمان بر آشفت ملكش بيكباره چونان كه از قهر حق، برگنه كارنيران۶ فرو كوفت بنيانش از بيخ و از بن به توپ كروپ شرر بار آلمان چه توپي كه جاويد و پاينده ماندي غريوش به گردون حديثي به دوران فكند از بر تخت خصم بد اختر چو اهريمن زشت در قعر نيران ربيع دوم آخر عشر اول بدوران شد اين فاجعه آتش افشان تو سال ار بخواهي به دفتر نويسي به « طغيان روس » آور از خامه عنوان شها نيست كس در خور و وصف ذاتت كه در عرش باشد خدايت ثناخوان فروتر از آن است ممكن كه گويد مديح مقامي فراتر ز امكان حديث شهاب۷ و مديح تو شاها همان نقل مور است و عذر از سليمان همي دارد از بحر جودت تمنّا كه بخشيش طبعي بدين گونه شايان كه يابد ز جودش به دنيا و عقبي براتي ز دوزخ نجاتي ز زندان محمد ابراهيم معروف به شيخ عبد السلام ۱ - از ثري تا ثريا: از زمين تا آسمان. ۲ - اشاره است به حديث سلسله الذهب كه حضرت رضا (ع) آن را در نيشابور ايراد فرمود و محدّثان و دانايان آن ديار دوازده هزار قلمدان مرصّع براي نوشتن آن حديث بكار بردند. ۳ - گه: محفّف گاه = تخت. ۴ - اشاره است به واقعه اي كه در دهم ربيع الثاني سال ۱۳۳۰ اتّفاق افتاد و گنبد و حرم حضرت رضا (ع) را روسها گلوله باران كردند. (ر، ك: منتخب التواريخ، تاليف حاج ملا هاشم خراساني ص ۴۲۷). ۵ - مثل است. ۶ - نيران: آتشها، جهنم. ۷ - تخلّص شاعر است. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
عليهم. ۱۴ - اليوم...: امروز به سوي تو آمدم در حالي كه به شفاعتت اميدوارم. ۱۵ - هل اتي: مراد سورة « دهر » است كه مفسران خاص و عام از جمله زمخشري در كشّاف شأن نزول آن را در حق اهل بيت (ع) ذكر كرده اند. سعدي در منقبت امام علي (ع) گويد: كس را چه زور و زهره كه مدح علي كند جبّار در مناقب او گفت هل اتي ۱۶ - نبي: قران مجيد: « و ليكن به نبي اندر است كه همه خلق هلاك شدند جز نوح ». (تاريخ بلعمي، چاپ فرهنگ ج ۱ ص ۱۴۲). ۱۷ - اشاره به معجزات حضرت موسي عليه السلام است. (رجوع كنيد به قرآن كريم، سوره طه، آيات ۱۱ الي ۲۴). ۱۸ - التجا: پناه بردن، استمداد. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
۱۰ - مديح سگال: سگالنده مدح و ستايش، ستايش انديش. ۱۱ - خديو: پادشاه، امير و بزرگ قوم. ۱۲ - شير چرخ: برج پنجم از صورتهاي فلكي، در ميان سرطان و سنبله قرار دارد، برج اسد. ۱۳ - سناباد: نام قديم مشهد. ۱۴ - جري: جسور و گستاخ. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
خديو كشور طوس چو بلبل سحري از جگر كشيد آواز به جام گل لب ميناي ابر شد دمساز شكفته شد گل احمر چو چهره محمود۱ بنفشه كرد معطّر چمن چو زلف اياز۲ گشود ديده زخواب و خمار ديگر بار به روي باغ در فتنه كرد نرگس باز رسيد وقت كه طاووس نو بهار به باغ گهي به سرو، به شمشاد، گه كند پرواز به سجع۳ و قافيه۴ مرغان بذله گوي به شاخ كنند زمزمه چون مطربان نغمه نواز عروس گل بدر آمد به حجله گاه چمن نشست بر سر گلبن به صد كرشمه و ناز نشسته بر ورق چهر ه اش ز ژاله عرق چنان كه از اثر مي، رخ بتان طراز۵ شدم به باغ يكي طرفه شاهدي۶ ديدم ترنج غبغب و گلچهره شوخ و زلف انداز گوزن گردن و طاووس جلوه، كبك خرام غزال چشم و غزل خوان و رندو لعبت باز به صد لطيفه شدم پيش و پس به هر يك گام چو بروثن۷ و ثني۸ بردمش دو جاي نماز به يك نگاه چنان شد زر از دل آگاه كه راه برد به انجام كار از آغاز بكرد ناز و كشيدم كه در طريقت عشق چو يار ناز كند عاشقانه كنند نياز پس از هزار ترش رويي و دو صد تلخي به پاسخم لب شيرين خويش داد جواز چه گفت؟ گفت كه كوتاه دار قصّه خويش فسانه را چو سر زلف من مساز دراز بگفتم اي دل مجروح را غمت مرهم به غمزه خاطر عشّاق خويش ريش مساز چو زلف پر شكنت اين قدر دلم مشكن به نار هجر از ين بيشتر تنم مگداز هراس دار كه روزي شكايت از تو برم به مير ملك خراسان شه عراق و حجاز امام ثامن و ضامن خديو كشور طوس كه هست شاه حقيقي به خسروان مجاز۹ شهيد زهر جفا مبداً سخا و وفا كم هم به طوس غربت است و هم غريب نواز شهنشهي كه بود امرش از طريق نفاذ۱۰ به ماسواي خدا با قضاي حق انباز ز يمن تربت او بود اين كه در مرتع به گوسفند شبان است گرگ حيلت ساز دو چا كرند قضا و قدر غلط گفتم كه روز و شب پي امرش بوند در تك و تاز شهنشهي كه به دوران بأس۱۱ و معدلتش كنند صعود و كبك آشيان به ديده باز زاعتدال و لطافت هواي بارگهش هزار بار زخلد برين بود ممتاز كنند صدره بر طايران سدره۱۲ نشين كبوتران درش ناز، همچو كبك به غاز كند چو كفّ كريمش كرم نخواهد ماند نه بر بخيلان بخل و نه بر حريصان آز جهان پناها داني به دردهاي نهان به روزگار، كسم جز تو نيست محرم راز جهان فراز و نشيب است و سهم من همه شيب تو سر فراز كن اي خالق نشيب و فراز هميشه تا كه برهنه است پيكر نرگس هميشه تا كه بپوشد به تن حرير، پياز پيازوار غم دشمن تو، تو بر تو چو چشم نرگس، جسم محبت اندر ناز ميرزا ابو القاسم ذوقي اصفهاني ۱ - مراد سلطان محمود غزنوي است فرزند ارشد سبكتكين سومين و مقتدرترين شاه سلسله غزنوي كه ۳۳ سال سلطنت كرد و مدت زندگيش ۵۱ سال بود. ۲ - ابار اويناق (متوفي ۴۴۹ ه. ق) غلام ترك و از امراي محبوب سلطان محمود كه در هوش و فراست و زيبايي صورت، مثل است. ۳ - سجع: در لغت به معني آواز كبوتر است و در نثر كلمات هم آهنگ و موزوني را گويند كه در پايان جمله‌ها مي‌آيد. ۴ - قافيه: آخرين كلمه در بيت قافيه است به شرطي كه عيناُ تكرار نشود كه در اين صورت رديف ناميده مي‌شود. ۵ - طراز: شهري در تركستان قديم كه زنان آنجا در زيبايي شهرت داشت. ۶ - شاهد: زيبارو - زيبا. صفات مركب در مصراع دوم و بيت بعد مربوط است به شاهد كه خود جانشين اسم است. ۷ - وثن: بت - صنم. ۸ - وثني: بت پرست. ۹ - مجاز: غير حقيقي. آنچه كه واقع نباشد. ۱۰ - نفاذ: جاري كردن - روان كردن. امضا. ۱۱ - بأس: قوّت - دليري - شجاعت. ۱۲ - منظور فرشتگان آسماني است. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
خنياگر آفتاب ضريح سينه به سينه به لحظه هاى گرد گرفته شهرمان كه اشتياق صيدشان را در خود مى پرورانيم ما با وسيع ترين لحظه هاى سبز خويش در پشت ابتدايى كه نيستيم در حضور آفتاب گنبد شما به سان كوه قطره قطره جويبار مى شويم ما قد سوخته ترين هيچ يك باغچه هستيم و دست تبركى از ما به ديدار سبز شما مصلوب مى ماند مولاى ما! خنياگر آفتاب ضريح شماييم و به تبرك ديوار باغتان، بوسه مى زنيم آخر، ما پلك باغچه مان را به باغ آفتاب نگشوديم غريب ما! اما شما، غريب نيستيد عريب ماييم كه روشنايى پنجره هامان را روشنايى مى طلبيم * * * ماندگارترين ياد چنان آبشار فضايل تو رفيع است كه هر چه سر به فراتر فراز آورم ديدگانم در نظاره ارتفاع تو باز مى ماند! تو برترينى، بلندترينى تو ماندگارترين ياد روزگارانى تو سايه سار نخل محبت تو چشمه زار تمامى خوبى تو را چه واژه اى درخور است و بايسته؟ كلام در ستايش تو عقيم است و نيز كتابى كه بخواهد از تو بگويد، سترون! تو سبزى، تو سروى صنوبرى، شمشادى تو اصل و مايه نورى تو آن خورشيدى كه آسمان از تو نور به وام مى گيرد و زمين را تو خلعت فروغ مى بخشى اى آفتاب! اين راز را چه كسى مى داند؟ ج. قلم آرا ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
۱۰ - انحصار: محدود بودن، مقصور شدن. ۱۱ - بحار: درياها (جمع بحر). ۱۲ - رعد: غرّش ابر، تندر. ۱۳ - فيض: لبالب شدن، مجازاً فضل و لطف. ۱۴ - ماسوي الله: آنچه جز خداست، عالم آفرينش. ۱۵ - عرش و فرش: كنايه از آسمان و زمين. ۱۶ - هفت و چار: مراد از هفت، پدران و مقصود از چهار، فرزندان معصوم حضرت رضا عليهم السلام مي‌باشد. ۱۷ - هزار: بعضي آن را همان عندليب دانسته اند، امّا ابوريحان بيروني گفته كه « هزار » جز بلبل است و حافظ شيراز هم بر همين اعتقاد است: « صد هزاران گل شكفت و بانگ مرغي برنخاست عندليبان را چه پيش آمد هزاران را چه شد » ۱۸ - ملتجي: پناه برنده. ۱۹ - شمار: مقصود روز شمار است يعني روز قيامت كه معادل « يوم الحساب » مي‌باشد « وقال موسي انّي غذت بربّي و ربّكم من كل متكبّر لا يؤمن بيوم الحساب ». (موسي گفت كن به پروردگار خودم و پروردگار شما پناه مي‌برم از هر گردنكشي كه به روز شمار ايمان نمي آورد » (سوره مؤمن، آيه ۲۸). ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
دار الشفاء جان سرگردان بدين دار الامان آورده‌ام چون فلك رو بر در اين آستان آورده‌ام جسم بيماري در اين دارالشّفاي بيدلان جان بيتابي بدين دارالامان آورده‌ام اي پدر در آستانت، من كه فرزند توام تا بگيرم حرز جان، خط امان آورده‌ام اي امام هشتم اي مير خراسان سوي تو عشق را تعويذ جسم و حرز جان آورده‌ام كمترم از ذرّه، ليك از آفتاب مهر تو سر به گردون، فرق را بر فرقدان آورده‌ام هر دو عالم را مداري گر نباشد غير عشق عشق عالم تاب را خود ارمغان آورده‌ام بهر ديدار تو دارم يك جهان شوق و نياز آستان بوس جلالت را جهان آورده‌ام در مقامت آه سوزان قصّه گوي حال دل در حضورت اشك خونين ترجمان آورده‌ام فرِشيَم من ليك باشد هم قدم عرشي مرا جبهه ساي مقدمت را آسمان آورده‌ام خشك دستيهاي گردونم شد از خاطر كه من خويش را با نام تو رطب اللسان آورده ام تلخكاميهاي دورانم فراموشست از آنك طبع را با ياد تو عذب البيان آورده‌ام اي بهار معرفت اي گلشن آراي كمال گل ز گلزار تو در فصل خزان آورده‌ام تكيه گاه عارفاني قبله گاه عاشقان كافرم گر جز حقيقت بر زبان آورده‌ام بعد ديدارت به گردون نازم و گويم به خلق فيضي از آن نخبه كون و مكان آورده‌ام نو گل باغ كرامت را اثردر من نگر اختر چرخ امامت را نشان آورده‌ام رشحه اي نوشيده‌ام زان بحر رحمت خضر وار تشنه جان را موج خيز بيكران آورده‌ام از بهشتي، نكهت ياس و سمن بشنيده‌ام وز سپهري، طالع اختر فشان آورده‌ام كنج عزلت جستگان را اين بشارت مي‌دهم كز ديار عشق گنج شايگان آورده‌ام دست افشان پاي كوبان سر ز پاي نشناخته آستيني پر گهر زان آستان آورده‌ام در جهان خاكيم ليكن زفيض قرب او صد نشان از شور و شوق آن جهان آورده‌ام اهل حق را گويم و گريم زشوق آسيمه سر داستاني طُرفه بهر دوستان آورده‌ام پرتو افشان آفتابي در دلم تابيده است ز آفتابي بس فروغ جاودان آورده‌ام زين سفر آورده‌ام خود كيمياي مهر دوست خاطري مفتون و جاني مهربان آورده‌ام تا نپنداري در اين سودا بود داد و ستد اين همه از لطف يزدان رايگان آورده‌ام اقتدا كردم به حسّان العجم۱ در اين مقام بهر اخوان بهره زان گسترده خوان آورده‌ام از حكيم طوس در سر نشأه‌ها باشد مرا آري از طوف مزارش بوستان آورده‌ام حجه الحقّ پير خيامم به جان گلشن دميد زان بهار عشق و معني گلستان آورده‌ام از كمال شيخ نيشابور۲ و فيض مرقدش گنج عرفان كاروان در كاروان آورده‌ام فيض ديدار رضا را بين كه با ديدار او يك جِنان۳ ديدم و ليكن صد جَنان آورده‌ام هان و هان از يمن ايمان كلك معني زا نگر الله الله لطف ديگر از بنان آورده‌ام تازگي از بيت بيت شعر « گلشن » بين عيان تا نپنداري كه سبك باستان آورده ام سيد محمود گلشن كردستاني ۱ - حسّان العجم: مراد خاقاني شرواني است. ۲ - شيخ نيشابور: منظور عطار است (متوفي ۶۲۷ ه). ۳ - جنان: بهشت. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
دامنى اشك مى رسم خسته، مى رسم غمگين گرد غربت نشسته بر دوشم آشنايى نديده چشمانم آشنايى نخوانده در گوشم مى رسم چون كويرى از آتش چون شب تيره اى كه نزديك است تشنه آفتاب و بارانم چشم كم آب و سينه تاريك است مى رسم تا كنار مرقد تو دامنى اشك و آه آوردم مثل آهوى خسته از صياد به ضريحت پناه آوردم مثل پروانه در طواف حرم هستي‌ام را به باد خواهم داد تا نگاهم كنى، تو را سوگند به عزيزت خواهم داد مصطفى محدثى خراسانى ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
دخيل بند ضريحت عارف اگر زشعشعه هو تو را شناخت سالک زقدر و منزلت " او " تو را شناخت بيدل به خلق و خوي خداجو تو را شناخت من بنده کسي که چو آهو تو را شناخت پيچيد چو ني نواي تو در بند بندمان يا ثامن الائمه رها کن زبندمان خورشيد با جمال جميلت جميل نيست بر درگه جلال تو گردون جليل نيست جايي که همرکاب تو غير از " خليل " نيست ديگر مجال پر زدن جبرئيل نيست وقتي به محضر تو شرفياب مي‌شوم از شرم شعله مي‌کشم و آب مي‌شوم کوثر پياله زشراب طهور توست طور شهود پرتو فاش ظهور توست سيناي جلوه شاهد نور حضور توست خورشيد هم از آينه داران نور توست چشمم که محو حسن مليح تو مي‌شود اشکم دخيل بند ضريح تو مي‌شود خواهي بخوان به پيشم و خواهي جواب کن يا لطف کن به حال دلم يا عتاب کن يا بيش از اين خراب غمت را خراب کن اما مرا ز زمره ياران حساب کن مپسند بار خواهش ما را به ذمه ات سوگند مي‌دهم به جواد الائمه ات آن زايرم که آمده با دست خالي ام رحمي به دل شکستگي و خسته حالي‌ام بال و پري ببخش به بي دست و بالي ام کز شاعران حضرت مولي الموالي‌ام پرواز را زخاطر خود بريده ايم ما هر چند زنده ايم ولي مرده ايم ما هر جا که مي‌رويم خيال تو مي‌کنيم در باغ گل خيال مجال تو مي‌کنيم صدها غزل نثار غزال تو مي‌کنيم با اين بهانه ياد وصال تو مي‌کنيم تا لطف خويش بيشتر از پيش کرده اي ما را کبوتر حرم خويش کرده اي محمد علي مجاهدي ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
در مدح امام زلف بر رخ تا پريشان مي‌كني عالمي را عنبر افشان مي‌كني رخ بر افروزي چو برگيري نقاب از رخت باغ و گلستان مي‌كني باز مي‌پوشي رخ اندر گيسوان ماه را در ابر، پنهان مي‌كني از نگاه چشم مست پر خمار عقل را مفتون و حيران مي‌كني تا كه ارزان آوري مشك ختن زلف مشكين، باز لرزان مي‌كني بر سر بازار مصر اي عشوه گر جلوه، همچون ماه كنعان مي‌كني شكّر مصري تو را اندر لب است لب گشايي، قند ارزان مي‌كني در چمن از خنده نوشين خويش غنچه را از ناز، خندان مي‌كني چشم بد دور از قد و بالاي تو جلوه سرو خرامان مي‌كني بگذري هر جا زلعل دل فريب بزم را رشك بدخشان مي‌كني مردگان را جان دهد لعل لبت كار عيسي از دو مرجان مي‌كني آه كز كفر سر زلفت، خراب خانه صدها مسلمان مي‌كني چشم تو مست است و شمشيرش به دست عاشقان را رخنه، در جان مي‌كني تا كه بگشايي شكاف پيرهن ماه را سر در گريبان مي‌كني سروقدان را تو اي سيمين عذار بنده سيب زنخدان مي‌كني پاك داماني ولي از خون من خويش را آلوده دامان مي‌كني عهد و پيمانت ندارد اعتبار نقض عهد و نِكث۱ پيمان مي‌كني خانه دين را عمارت مي‌كنم از نگاهي، خانه ويران مي‌كني بر نيايد از سپاهي تير زن آنچه را كز تير مژگان مي‌كني خود نمي پرسي ز من روزي به مهر از چه در شب آه و افغان مي‌كني هر چه برهان آورم اي سيم تن با تبسّم نقض برهان مي‌كني خضرمايي، ساقي فرخنده پي در پياله آب حيوان مي‌كني جام را روشن كني چون آفتاب معجز موسي به عمران مي‌كني جرعه اي بخشي به زار بينوا قطره اي را بحر عمان مي‌كني ما غلامانيم پير مي‌فروش از چه از ما روي پنهان مي‌كني شهد منطق داري اي شيخ ضياء۲ كشوري را شكّرستان مي‌كني غنچه‌هاي نكته‌ها چون بشكفد دفتري را چون گلستان مي‌كني ويژه چون از طبع گوهر زاي خويش مدح سلطان خراسان مي‌كني حضرت مهر آيت شمس الشموس كز مقامش، عقل حيران مي‌كني اي موالي، بر در اين بارگاه خوش با حالت تازه ايمان مي‌كني آستانش مهبط فيض خداست سير در جنّات رضوان مي‌كني سر نهي بر آستانش با نياز چهره چون خورشيد، تابان مي‌كني حبّذا، طوبي۳ كه در خلد برين نازها بر حور و غلمان مي‌كني در حريم پور موسي طور حقّ فخر بر موسي بن عمران مي‌كني گر بداني قدر خويش اي هوشيار بر بساط قرن، جولان مي‌كني از طواف مرقد سلطان طوس فخر بر اين هفت ايوان مي‌كني هشت جنّت را كني بر خويش باز بسته بر خود، هفت نِيران۴ مي‌كني مي شود خوشنود از تو مصطفي تا زيارت در خراسان مي‌كني هم از اين درگاه، كسب معرفت همچو آن مقداد و سلمان مي‌كني شيخ محمد حسين آيتي بيرجندي ۱ - نكث: تاب باز كردن از رسن و شكستن عهد، شكستن و قطع (غياث اللغات). ۲ - ضيا: تخلّص شاعر است. ۳ - حبّذا - طوبي: هر دو كلمه مدح است: خوب است، خوش است، بشارت باد. ۴ - نيران: منظور هفت طبقة جهنم است (جمع نار). ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
در منقبت حضرت رضا عليه السلام اي روضه اي كه دهر ز بويت معطّرست آبت زكوثر و گلت از مشك و عنبرست در طينت تو چشمة خورشيد مضمرست بوي تو چون نسيم جنان روح پرورست خاكي و نه فلك به وجودت منوّرست تا در تو نور ديده زهرا و حيدرست خورشيد كو يگانه رو هفت كشورست بهر شرف زخاك نشينان اين درست اي كشور فلك شرف كعبه احترام دارالسلام۱ گفته جناب تورا سلام بر آستان روضة تومهر و مه غلام در گنبد مرصّع تو هر صباح و شام از قرص آفتاب وز جرم مه تمام تصوير مي‌كند به سر تربتت امام صندوق زر پخته و قنديل سيم خام قبر تو خاك نيست كه روح مصوّرست آن بقعه اي كه كعبه صدق و صفا در اوست و آن روضه اي كه مسكن آل عبا در اوست و آن خطه اي كه مخزن گنج بقا در اوست و آن مرقدي كه مشهد شمع رضا در اوست از نكهتي كه رايحة مصطفا در اوست وز طينتي كه نكهت شير خدا در اوست وز تربتي كه خاصيت كيميا در اوست هر صبح و شام كارمه ومهر چون زرست اي روضه اي كه همچو جنان خرم آمدي چون كعبه قبله گاه بني آدم آمدي چون بيت مقدس از فلك اعظم آمدي با صحن جنتي كه در اين عالم آمدي چون صحن زرنگار فلك محكم آمدي از بهر ريش خسته دلان مرهم آمدي تا مرقد خليفة عيسي دم آمدي خاك درت به تارك جمشيد افسرست هر صبحدم زخون شهيدان كربلا خورشيد مي‌كشد علم آل مصطفا مي سازد از مصيبت اولاد مرتضا برقد صبح پيرهن خون چكان قبا اجزاي روح مي‌شود از ين غم زهم جدا بهر دواي اين الم آمد به شهر ما سلطان هشتمين علي موسي رضا كاندر بر زمانه تنش روح ديگرست ..... روز جزا كه نوبت ملك قدم زنند ارواح انبيا همه از قرب دم زنند اهل صفا به روضه جنت علم زنند ارباب معصيت چو نفير ندم زنند آل علي نخست به ميدان قدم زنند وز پيشگاه عفو صلاي كرم زنند وز مغفرت به نامة هر كس رقم زنند مقبل كسي كه بندة اولاد حيدر است ..... اي شاهباز، جمله شكار تو آمديم پر سوخته به راهگذار تو آمديم در بارگاه كعبه شعار تو آمديم چون حاجيان به طوف مزار تو آمديم از هر ديار سوي ديار تو آمديم جان بركف از براي نثار تو آمديم مجروح و خسته بر درِ بار تو آمديم رحمي كن آن قدر كه زعفو تو در خورست ..... طوطي گلشن انا افصح زبان تست حلاّل مشكلات سلوني بيان توست كشّاف لو كُشِف۲ دل بسيار دادن تست مفتاح علم خانه گوهرفشان توست چون كعبه مراد همه آستان تست عصمت كه دررياض سخن مدح خوان است نَظّام۳ در منقبت خاندان تست كاندررياض مدح تودايم سخن ورست دلگرمي و قبول سخن ده به عالمش در نظم و نثر بيش مكن لال و ابكمش ده آب روي دنيي و عقبي به يكدمش آسوده دار تا به ابد شاد و خرمش وز مكر و كين اهل حسد داربي غمش بخشش درون جمع وبزن بيش برهمش صد سال زنده دار و مسازاز جهان كمش وانگاه هر كه را كه هواي تو در سر است در كار بسته همه يارب گشاد ده مجموع را به كنج هدايت مراد ده درماندگان جرم و گنه را تو داد ده اسرار ذكر خود همه كس را به ياد ده با اهل دل مدام صلاح و رشاد ده توفيق ترك غفلت و فسق و فساد ده در هر دلي كه درد تو نبود به ياد ده كانست كوبه عالم تحقيق رهبرست عصمت بخاري ۱ - دار السلام: بهشت. ۲ - اشاره است به كلام علي عليه السلام كه فرمود: « لو كشف الغطاء ما ازددت يقيني » يعني: اگر پرده برداشته شود چيزي به يقين من افزوده نمي شود. (مطلوب كلّ طالب من كلام امير المؤمنين علي بن ابيطالب، انتخاب جاحظ، چاپ تهران ۱۳۸۹ ق، ص ۳). ۳ - نظام: نظم دهنده - به رشته در آوردنده. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
درگه پادشاه ملك صفا باز خاطر زعيش دلگير است نفس راست بر جگر تير است نمك از درد، عافيت طلب است لبم از زهر، چاشني گير است محرم ديده، گرية زار است همدم سينه، نالة زير است جبهة گريه ام، فلك سايست قامت ناله ام، زمين گير است شكّرم در مذاق دل، زهر است سوسنم در دماغ جان، سير است كاوش نغمه‌هاي نغمه طراز۱ بر دلم زخم ناخن شير است جيب اشكم لبالب از خون است زين سبب روي ديده گلگون است زهرها در گلوي جان دارم نيشترها در استخوان دارم يك چمن داغهاي خون آلود درته آستين جان دارم يك جهان اشكهاي زهراندود بر لب چشم خون فشان دارم آتشين مرغ گلشن عشقم بر سر شعله آشيان دارم هم خزان هم بهار در چمنم خنده بر طرز بلبلان دارم چون كنم طفل ناله را خاموش من كه لب بر لب فغان دارم من كيم خاكبوس درگاهي جبهه ساي در شهنشاهي وه چه درگاه رشك عرش برين فرش او ديده‌هاي حورالعين در كمين پايه اش زغايت عجز ايستاده سپهر صدرنشين چون فروش منقّش اندروي گسترانيده بال روح امين۲ آستانش زگرد كافوري توتيا۳ بخش ديده‌هاي يقين بسكه بر ساحتش فشرده ملك جبهة ريش و ديدة خونين خشت ها گذشته لخت‌هاي جگر خاك‌ها گشته سود‌هاي جبين درگه كيست آن رفيع مقام كه ازو مي‌چكد تراوش دين درگه پادشاه ملك صفا نقد حيدر علي بن موسي آن شهنشاه آسمان خرگاه كه سجود درش چكد زجباه۴ آن كه با ياد رفعت قدرش كند انديشه بر سپهر نگاه وان كه با فكر وسعت جودش دل زنده در محيط فيض شناه آن كه گر جلوه گر شود رايش به دل تيره تر زروي گناه بعد صد سال گركشد آهي آينه روشني برد از آه جودش ار دستگير فقر شود خور كند اكتساب نور از ماه عدلش ارتكيه گاه عجز شود حمله بر شير آورد روباه لطفش ار تربيت سبيل كند خاك را خوان جبرئيل كند همّتش چون گهرفشان گردد مايه پرداز بحر و كان گردد چون كفش آستين بر افشاند فقر در سيم و زرنهان گردد نام دستش چو بر زبان گذرد ابر از شرم خوي فشان گردد سكه از شوق نام او بي خواست از جنين درم عيان گردد گوهر از ذوق جود او بي گفت از مسامات كان روان گردد گر نسيم بهار روضة او عطر فرماي مغز كان گردد هر كف خاك تن زفيض شميم عطر گل‌هاي بوستان گردد نظرش چون به تربيت كوشد جسمها را لباس جان پوشد خسروا گرچه من كف خاكم ليكن از آستان ادراكم ني غلط گفتم اين چه هذيان۵ بود لال بادا زبان بي باكم تو گرانمايه ابر فياضي من كف خاك آرزوناكم آرزو اين كه از تراوش لطف سازي از تيره خاطري پاكم از تو گر فيض تربيت يابم عرش بوسد زمين ادراكم پرتوي از تو گر نصيب افتد شعله گردد بساط خاشاكم ذره يي كز تو تربيت يابد بر سر آفتاب و مه تابد مي تواني ز روي آساني كردن اين خاك را زر كاني مي تواني به يك كرشمة لطف ساختن در فن سخنداني طبع چون من سيه گليمي۶ را آن چنان فيض بخش و نوراني كه هم از رشك او شود پرنور تربيت سحر سنج شرواني۷ هم زطوفان حمد توست كه طبع مي زند موج‌هاي عمّاني هم زفيض ثناي توست كه نطق مي كند اين همه درّافشاني ورنه ناپخته شاعري چون من كي تواند چنين ثنا خواني اي چو من صد هزار مدح طراز بر در روضه ات ثنا پرداز محمد آملي متخلّص به « طالب » ۱ - طراز: زينت و آرايش. ۲ - روح امين: روح الامين، جبرئيل. ۳ - توتيا: اكسيد طبيعي روي كه محلول آن براي چشم پزشكي بكار مي‌رود. ۴ - جباه: پيشانيها (جمع جبهه). ۵ - هذيان: پريشان گويي، ژاژخائي، بيهوده گويي. ۶ - سيه گليم: بد بخت و تيره روز. ۷ - مقصود افضل الدين بديل خاقاني شرواني است (متوفّي به سال ۵۹۵ ه). ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
دعاى نور من در ويرانه هاى شهر قاب عكسى را پيدا كردم كه پر از شفافيت نور مى درخشيد و گنبد طلايى آن آشيانه كبوتران سپيد بود كه از لانه نور دانه مى چيدند من در حيرت عكس شگرف گريستم يك لحظه بى قرار فرياد برآوردم: الهى! چه مكانى است بزرگ، وسيع به وسعت بيكرانه ها كه عقل را حيران مى كند و بى قرار به جست و جوى آهوان عاشق بودم يك لحظه باران سكوتم را شكست و من، عاشقانه به وسعت ابرها گريستم و اشك، چون الماسى گرانبها بر قاب عكس ضريح فرو ريخت و من به نورانيت ضريح به حجم بيكرانه ها نگريستم و زير لب دعاى نور را زمزمه كردم و به بزرگى عشق پناه بردم رخساره‌ام گلگون گشت و من همدم رازهاى پنهانى‌ام را در سكوت تنهايى ام پيدا كردم و قصه غصه هايم را بر سينه خوان نعمتش فرو ريختم و سبكبال بر بلنداى ضريح او عاشقانه اوج گرفتم تا شايد كوله بار گناهم را در خاكى خاك فرو نهم تا شايد امام دلم را پر از استجابت دعاهايم گرداند يا معين الضعفا! يا ضامن آهوان! مرا درياب به خاطر چشمهاى بارانى ام و قلب شكست خورده‌ام در توفان مرا درياب بر بلنداى اوج قاب عكس ضريحت مرا سير ده تا پر از استجابت دعاهايم شوم محبوبه باقرى آزاد ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
۱۲ - ما يخفي الصدور: آنچه سنيه‌ها پنهان مي‌دارند. ناظر است به « يعلم خائنه الاعين و ما تخفي الصدور ». (خداوند خيانت چشمها را مي‌داند و نيز آن چه را كه سينه‌ها مخفي مي‌سازند). (سورة مؤمن، آية ۲۰). ۱۳ - نفور: نفرت كننده - بسيار متنفّر و رمنده . ۱۴ - بيت، تلميحي است به آية « حتّي اذا جآء امرنا و فار التنور ». « تا وقتي كه فرمان ما رسيد و آن تنور برجوشيد » كه مربوط است به سوار شدن نوح در كشتي. (سورة هود، آية ۴۲). ۱۵ - مزور: زيارت شده. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
رؤياى آسمانى شبى تنها ميان اين همه رؤيا تو را ديدم... تو را با قامتى زيبا ميان دشتى از گلها كنارت بحر آبى رنگ و دستانت پر از گلبوته هاى نور پر از گلبرگ ياس و سوسن و مريم و من سر تا به پا حيرت دلم سنگين از اين غمها از اين دنيا كه ناگه آهويى رعنا در آغوش تو شد آرام صدايى از دل دريا چنين مى خواند: به قربان پناه گرمت اى مولا! تمام صورتم را اشك‌ها پر كرده بود، آرى چنين رؤيا مرا واداشت كه بنويسم: به قربان پناه گرم تو آقا! مليحه طاهرى عمرانى راز رضا صلاي ولايت از آن زمان كه تو در نيشابور، سر از كجاوه برون آوردي و به كرشمه اي، آتش شوق بر جگر سوخته خلايق عاشق زدي و صلاي توحيد سر دادي و آن را مأمن و پناهگاه محكم و خدشه ناپذير خواندي، راز ورود به اين قلعه را فاش كردي كه تويي. از آن زمان، ما خورشيد ولايت تو را در سرزمين قلب‌هاي خويش هميشه در كار طلوع يافتيم و حيات را بي حضور تو در سرزمين خويش ناممكن فهميديم. عشق ما به اين خاك، تنها از اين روست كه تو در آن آرميده اي و پيوند ناگسستني دل ما به اين فضاي ملكوتي از اين جهت، كه تو در آن تنفس مي‌كني و رايحه شوق آفرين تو در آن مي‌پيچد. چه كسي مي‌گويد كه ما بي حضور تو توان برخاستن داشتيم؟ چه كسي مي‌گويد كه ما بي استشمام بوي تو، راه به حقيقت مي‌برديم؟ چه كسي مي‌گويد كه ما جز در پرتو تابناك تو، جستن خداوند را مي‌توانستيم؟ ما هنوز « الله اكبر »‌هاي تو را با سر و پاي برهنه در نماز شورآفرين عيد، از ياد نبرده ايم. همان طنين گرم ناله‌هاي غريبانه و مظلومانه توست كه ما پابرهنگان و مظلومان در اين جهان بزرگ را توان ايستادني چنين بخشيده است. ما از تو آموخته ايم كه هر جا دشمن، لباس فريب بر تن كرد، جامه خدعه پوشيد، نقاب نيرنگ بر چهره آويخت، بر پشتي مكر تكيه زد و به تخت حيله نشست، با نواي اعجازآفرين « الله اكبر »، لباس فريب را بر تنش بدريم، جامه خدعه را بر اندامش پاره كنيم، نقاب نيرنگ را بر چهره اش بشكنيم، پشت و رويش را هويدا كنيم، از تخت حيله اش به زير افكنيم، به رسوايي اش بكشانيم و به عزايش بنشانيم. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
زخم كهنه « السلام عليك يا علي بن موسي الرضا... اشهد انك قد اقمت الصلوة و... » اين چه ظلمي است كه بر تو رفته است و دشمن با تو چه كرده است كه ما از وراي صدها سال، وقتي در كنار ضريح عشق آفرينت زانو مي‌زنيم، بايد شهادت دهيم كه تو اقامه نماز كردي و ايتاي زكات! بايد شهادت دهيم كه تو آمر به معروف و ناهي از منكر بودي. اين چه شهادتي است كه مظلوميت تو در آن موج مي‌زند! مگر نه تو خود نماز مجسم بودي؟ مگر نه نماز در دست‌هاي تو قامت مي‌بست؟ مگر نه قيام و قعود جهان، چشم و گوش به مكبر مژگان تو دوخته بود؟ مگر نه سجود، تموج دل دريايي تو بود؟ مگر نه معروف، رضاي تو بود و منكر، خشم و غضب تو؟ مگر نه شما جايي ميان خالق و مخلوق بوديد و واسطه فيض؟ « نزلونا عن الربوبيه و قولوا فينا ما شئتم » مگر كلام شما نبود؟ پس چيست راز اينگونه سلام گفتن بر تو؟ راز شهادت به اقامه نماز تو و ايتاي زكات تو؟ راز شهادت به عبادت تو، تا رسيدن به سرمنزل يقين؟ توان برگرفتن اين مُهر، توان گشودن اين راز در درست‌هاي ما نيست. اما پيداست هم كه اين راز، تنها راز تو نيست؛ راز پدران توست و راز فرزندان تو. سرچشمه اين راز زلال، در محراب مظلوميت علي است (عليه السلام) ؛ آنجا كه شهادتش در محراب، مردم مرعوب و گنگ را به تعجب وامي دارد كه مگر علي نماز مي‌خواند؟ و اين راز از جنس همان رازي است كه با جگر سوخته امام حسن (ع) به طشت مي‌ريزد، اما هيچ دلي نمي لرزد و هيچ اشكي نمي ريزد. و اين راز از سنخ همان رازي است كه وقتي عشق رسول الله (ص) بر سرنيزه ها، خارجي معرفي مي‌شود، هجوم بي رحمانه سنگ از بام‌هاي جهالت و كنگره‌هاي قساوت، بر هويت خورشيد تكرار مي‌گردد. و اين همان رازي است كه در گريه‌هاي سجاد (ع) موج مي‌زند. و اين همان رازي است كه امام باقرِ (ع) جوان را بي هيچ دغدغه واكنشي، از ميان مردم مي‌ربايد. و اين همان رازي است كه همه عمر صادق آل محمد را به محو گذشته‌هاي محرف و غبارآلوده صرف مي‌كند. و اين همان رازي است كه بر جنازه ستم كشيده امام صابر (ع) - امام کاظم- فرياد مي‌كند: « هذا امام الرفضه ». دشمن چه كرده است با شما آل الله؟ چه تصويري از شما در ذهن عالميان كشيده است كه ما شيعيان هم از وراي صدها سال، بايد به نماز خواندن و زكات دادن شما گواهي دهيم؟ اين است كه در زمان ولادت تو هم كه ولادت عشق است و تجلي اسماي حسناي خداوند بر زمين، اشك چشمهايمان خشك نمي شود و سنگيني غم جانمان كاستي نمي پذيرد. خدا ظهور قائمتان را نزديك فرمايد تا اين زخم كهنه چند ساله را مرهم و درماني جانانه باشد. سيد مهدي شجاعي ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
رواق زرنگار اى ستون هاى زمين، گلدسته هاى سربلند! اى رواق زرنگار، آيينه هاى بندبند! اى مقرنس هاى چوبى، گنبد زرين كلاه! بر سر آن آستان پرشكوه بى گزند بر سر هفت آسمان آن مهربان افراشته چترى از بال كبوتر، از حرير و از پرند دست او اينك پناه آهوان خسته است بال بگشاييد از شوق، آهوان دركمند! كفتران آسمانى هم اسير دام او مى كشاند هر دلى را در رهايى‌ها به بند اى حضور هشتمين! افتادگان غربتيم دست ما را هم بگير از لطف، اى بالا بلند! يدالله گودرزى ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357