كما اينكه مي‌بينيم افراد وارده در حزب جديد يا بقول بهائيان «مؤمنين اوليه» كلا از شيخي ها بوده اند و اين استفاده ي است كه باب و همدستانش از سفره ي گسترده شده به واسطه شيخ احمد و سيد كاظم نموده و بعنوان اينكه اين دو نفر بقرب ظهور قائم بشارت مي‌داده اند عقول جوانان و افراد ساده لوح شيخي‌ها را ربوده و با اميدوار ساختن به فتح و غلبه قائم و تصرف ممالك و قتل كفار و غيره آنهارا تشجيع و تشويق به فداكاري مي‌كرده اند. بطوريكه ملاحظه مي‌كنيد تمام افراد اوليه از شيخي‌ها و از جوانان بسيار كم سن بوده اند، طاهره هم شيخي بوده بطوريكه خواهيم ديد پدر بها نيز از ارادتمندان رؤساي شيخيه بوده و ملاحسين هم به قصد پيدا كردن افراد شيخي مأمور طهران مي‌شود و براي اثبات اين مطلب قسمتهاي زير را از تاريخ نبيل در اينجا نقل مي‌كنم. ۱۸ نفر معروف به حروف حي يا تبعيت كنندگان اوليه باب عبارت بودند از دسته مركب از ملاحسين، برادرش محمد حسن و محمدباقر خالوزاده او و دسته ي ديگر ملاعلي بسطامي و ۱۲ نفر همراهانش - طاهره و قدوس كه كلا از شيخيان بوده اند. ص ۴۷: «باري جناب ملاحسين بعد از آنكه اصحاب سيد مرحوم را به اجراي وصاياي آن بزرگوار تشويق نمودند از كربلا به نجف عزيمت كردند ميرزا محمدحسن برادرشان و ميرزا محمدباقر خالوزاده با ايشان همراه بودند... باري اين سه نفر به مسجد كوفه رسيدند... پس از چند روز ملاعلي بسطامي كه از مشاهير شاگردان مرحوم سيد بود با ۱۲ نفر ديگر از همراهان خود به [ صفحه ۱۱۵] مسجد كوفه وارد شدند... اعتكاف چهل روزه ي ملاحسين كه تمام شد به همراهي برادر و خالوزاده اش به نجف برگشت و پس از زيارت نجف به جانب بوشهر روان گرديد... برحسب سابقه ي غيبيه به جانب شيراز روان گشت و پس از ورود از برادر و خالوزاده اش جدا شد به آنها گفت شما به مسجد ايلخاني برويد و در آنجا منتظر من باشيد (و خود به ملاقات باب رفت)... ص ۵۹ صبح هنگام طلوع آفتاب كه از منزل باب مراجعت كردم ديدم ملاعلي بسطامي با ۱۲ نفر همراهانش وارد مسجد ايلخاني شدند شب ملاعلي به من گفت خوب مي‌داني كه اعتماد ما درباره تو چيست ما تو را به اندازه اي صادق و راستگو مي‌دانيم كه اگر خودت ادعا مي‌كردي قائم موعود هستي بدون درنگ ادعاي ترا قبول مي‌كرديم!... من و رفقايم ترا پيروي كرده ايم و تصميم گرفته ايم تا مقصود خود را نيابيم دست از طلب بازنداريم... ملاحسين در جواب ملاعلي فرمودند... من نظر به امر و فرمان آن حضرت در اين شهر به تدريس مشغول شده‌ام تا به اين واسطه مطابق دستور مباركشان آن حقيقت مختفي و مستور بماند.... ملا علي يقين كرد كه ايشان به گنج مقصود پي برده اند... نزد رفيقان خود شتافت و مكالمه خود را با ملاحسين به آنها گفت از اين خبر قلوب آنان مشعل شده فورا هريك به گوشه شتافته به دعا و مناجات پرداختند... يكي در عالم رؤيا به حضور مبارك رسيد! ديگري در وسط نماز به حقيقت پي برد! سومي به الهام الهي حضرت محبوب را شناخت! و همه به حضور مبارك مشرف شدند... بدين طريق ۱۷ نفر از حروف حي مجتمع شدند... يك شب فرمودند كه ۱۷ نفر مؤمن شده اند يك نفر باقي است كه فردا خواهد آمد فردا عصر در موقعي كه باب الباب با هيكل مبارك به منزل مي‌رفتند جواني به ملاحسين رسيد كه معلوم بود همان حين از سفر رسيده ملاحسين را در آغوش كشيد و از محبوب عالميان پرسيد ملاحسين مطابق دستوري كه داشت جوابي نداده... چون به حضرت باب اشارت كرد و به ملاحسين گفت چرا مرا از حقيقت امر دور مي‌سازي در شرق و غرب عالم جز [ صفحه ۱۱۶] اين بزرگوار ديگري مظهر امر الهي نيست (اشاره به حضرت اعلي بود) ملاحسين شرح قضيه را به حضور مبارك عرض كرد فرمودند تعجب مكن در عوالم روح با او مكالمه كرديم ما منتظر او بوديم... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357