دائم‌السفریم فرزانه مصیبی مشکلی از وقتی شروع شد که من به خاطر شغلم مجبور شدم بروم یک شهر دیگر. همسرم حاضر نشد با من بیاید. تازه ازدواج کرده بودم و پیش خودم گفتم من مرد هستم می روم و می آیم. همسرم را از خانواده اش دور نکنم بهتر است. خب تو شهر غریب تنها می ماند . دو ماهی، اول هفته می رفتم و آخر هفته برمی گشتم. اما تنهایی اذیتم می کرد. شب خسته و کوفته می آمدم توی خانه ی تاریک و سرد. شب ها بی خوابی می زد به سرم و صبح ها کسل و عصبی می رفتم سرکار. چند باری به مهتاب شرایطم را گفتم ولی توجهی نکرد و گفت بهتر است یا کارم را بیاورم همدان یا اینکه شغلم را عوض کنم. یعنی گزینه آمدن خودش پیش من را اصلا در ذهن نداشت. رفتم پیش خاله ام که مادر همسرم هم بود. از او خواستم با مهتاب صحبت کند... @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97