eitaa logo
هفته‌نامه زن روز
889 دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
274 ویدیو
1.7هزار فایل
کانال رسمی هفته‌نامه «زن روز» قدیمی‌ترین نشریه فرهنگی اجتماعی زنان صفحه‌ی ما در اینستاگرام: https://www.instagram.com/zane_rooz_mag/ ارتباط با ادمین: @zaneruz97
مشاهده در ایتا
دانلود
تابلویی برای آغاز فاطمه غلامی تو یک آپارتمان زندگی می کردیم واحدهامون کنار هم بود. از نظر سنی زیاد فاصله نداشتیم بهش ۱۹ یا ۲۰ ساله می خورد. دختر زیبایی بود با قدی نسبتاً بلند و ابروهای کشیده و چشمان رنگی. بیشتر اوقات از داخل آپارتمانش صدای موزیک بلند و نامفهومی شنیده می شد. یک کلاه سرش می گذاشت و موهای بلند مشکی اش از زیر کلاه بیرون می آمد. حرفی باهم نمی زدیم فقط وقتی من را می دید از چادرم فرار می کرد گویی من را نمی دید. همیشه آرایش ملایمی بر چهره اش داشت. شلوار جین آبی اش چند تا پارگی داشت که می گفتند مد است. اغلب آستین های لباسش را تا می زد. دکمه های لباسش باز بود و یک کوله ی آبی خوش رنگ همیشه همراهش بود. زن روز را در فضای مجازی دنبال کنید👇 سروش/ایتا/بله/اینستاگرام ارتباط با ادمین: @zaneruz97
حمله صدیقه شاهسون ـ عمو عباس... عمو عباس هو... آب و باز کن عمو من ساعت آبم تموم شد. ـ باشه... باشه عمو... طولی نمی کشد که صدای فش فش آب که از تمام سردوش های پای درختان بادام در جریان بود، فروکش می کند و با باز شدن والف عمو عباس صدای فش فش و پاشیدن آب دوش ها از پای درختان او شنیده می شود. نسیم خنکی لابه لای انبوه درختان بادام می پیچد و صدای چند پرنده که آواز ریزی سر دادند از لای چتر درختان بادام به گوش می رسد. زن روز را در فضای مجازی دنبال کنید👇 سروش/ایتا/بله/اینستاگرام ارتباط با ادمین: @zaneruz97
قمار خون (۱) زهرا اخلاقی صاعد چشمانش را می بندد تا زجرکشیدن زن و مرد را کمتر ببیند. مرد در مُشت هایش خاک جمع می کند و بر سر و صورتش می کوبد و ضجه می زند. قمار شروع شده و زن انگار به شبحی سیاه نگاه می کند. صاعد او را می شناسد شبح سیاه ابوضغیم است، با ریشی بلند و کم پشت به طرف زن می رود. ریش هایش در باد می رقصد. ابوضغیم چوب را زیر چانه ی زن می گیرد. زن را به ستون بسته اند. پارچه قرمزی دور شکم برآمده اش پیچیده اند. ابوضغیم می خندد و دندان های زردش نمایان می شود. زن روز را در فضای مجازی دنبال کنید👇 سروش/ایتا/بله/اینستاگرام ارتباط با ادمین: @zaneruz97
نذری‌های رنگارنگ فهیمه شاکری مهر آفتاب هم انگار با من لج و لجبازی دارد. جوری از شیشه ی ماشین عبور می کند و به من حمله ور می شود که انگار شعله ی گاز مستقیمی را توی صورتم گرفته اند. بابا آفتاب گیر را برمی دارد و به طرفم می گیرد: «اینو بزن به شیشه ی ماشین.» دستش را رد می کنم: «این که هیچی زره رستم هم پودر می شه در برابر این گرمای جهنمی.» مامان هیچی نمی گوید. به اندازه ی کافی این چند روز با هم بحث و کشمکش داشتیم. حالا روزه ی سکوت گرفته است. شاید هم در دل خوش حال است. همین را می خواست دیگر به آرزویش رسید. از سکوتش کفری می شوم. دلم طاقت نمی آورد و باز زیرلب می غرم: «حق مونه این آفتاب آتیش مون بزنه. سرعین اردبیل رو کنسل کردیم، از تهران آلوده زدیم بیرون و وسط تابستون جهنمی مسافرت می ریم قم! زن روز را در فضای مجازی دنبال کنید👇 سروش/ایتا/بله/اینستاگرام ارتباط با ادمین: @zaneruz97
باید خون گریست زهرا زارعی تاریکی مطلق است. هیچ نوری دیده نمی شود. هرچه در توان دارم جمع می کنم تا بتوانم چشم هایم را باز کنم اما فایده ای ندارد. مگر یک عمر وعده ی حوض کوثر و نهر عسل را نداده بودید، پس کجاست؟ چرا نمی توانم چیزی ببینم. مگر غیر از این بود که یک عمر دل به دیدار دوباره ی علی ابن ابی طالب خوش کرده بودیم به آن که سرای ابدی به استقبال مان می آید، اما حالا چیزی جز سیاهی نیست. یعنی هر چه گفته بودند سراب بود؟ مگر جز به یاری پسرش حسین قدم برداشتم پس چرا... چیزی شبیه پتک به سرم می کوبد. همهمه و هوهوی صدایی به گوشم می رسد. هنوز اسمش را می شنوم. حسین کــــــــ شـــــــ تــــــــ هـــــــــ شـــــ ـد حسین حسین حسین... کلمات منقطع و کش دار است... زن روز را در فضای مجازی دنبال کنید👇 سروش/ایتا/بله/اینستاگرام ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هدایت شده از چهارشنبه
فریاد خاموش زهرا فصیحی سرشانه های هاتف را می گیرم و می کشانم سمت دیوار. می نشانمش تا به دیوار تکیه دهد. چند سیلی به صورت رنگ پریده اش می زنم. لب هایش به سفیدی گچ شده و سرش انگار بر بدنش سنگینی می کند. صورت سردش را بین دو دست می گیرم. دلم می خواهد فریاد بزنم تا بیدار شود. یادم نمی آید آخرین بار کی فریاد زدم. چندسالی می شود که هر چه بغض داشتیم در گلویمان گلوله شده و نه بالا می آید و نه پایین می رود. از بین پلک های هاتف فقط سفیدی چشمش پیداست. هر چه صدا می زنم جواب نمی دهد. بدنش لرز دارد انگار. می دوم سمت اتاقک زیر راه پله. روی هر پتو و تشک به اندازه ی یک دست تا مچ، گرد و خاک نشسته. با مشت و لگد هوار می شوم سر رختخواب ها تا کمی خودم را خالی کنم. گرد می نشیند ته گلویم و به سرفه می افتم... زن روز را در فضای مجازی دنبال کنید👇 سروش/ایتا/بله/اینستاگرام ارتباط با ادمین: @zaneruz97