سیزده ماه‌منیر داستانپور وقتی با هم ازدواج کردیم سیزده سال با هم تفاوت سنی داشتیم، یعنی او سیزده بهار بیشتر از من دیده و بیشتر پیرهن پاره کرده بود. زیاد از این وصلت رضایت نداشتم تا اینکه انقدر این و آن در گوشم خواندند که این طوری بهتر است و بیشتر قَدرت را خواهد دانست و قرار است روی سرش حلوا حلوایت کند. تنها خواسته اش در برابر تمام محبت ها این بود که قید کار و شغلی را که دوستش داشتم بزنم و بانوی تمام عیار خانه ی او باشم. قدرم را می دانست و وقتی از این و آن می شنید که زنت جوان است و باید هوایش را بیشتر داشته باشی، نمی گذاشت آب در دلم تکان بخورد و تا هنوز درخواستی از دهانم در نیامده بود، اجابتش می کرد. ولی بعد از اولین بارداری ام انگار ورق برگشت... @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97