#داستان
به آسمان نگاه کن (۳)
ماه منیر داستانپور
هفته پیش داستان به آسمان نگاه کن به خانواده آقانصرالله کاسب خوش نام محل رسید که قرار بود برای دخترش لیلا خواستگار بیاید. این خبر خوشی برای هر پدری است اما آقانصرالله نگران همسرش شهربانو و دخترش لیلا بود. شهربانو که می ترسید دخترش بار دیگر قربانی کوته فکری خواستگار شود آقانصرالله را قسم داده بود به خاک مادرش که از نقص لیلا هیچ چیز نگوید. نقصی که آقانصرالله تا ابد خودش را مقصر به وجود آمدنش می دانست هرچند که بی گناه بود. از طرفی بعید نبود این بار اگر وصلت سر نمی گرفت لیلا عطای عروس شدن را برای همیشه به لقایش ببخشد و تا آخر عمر تارک دنیا شود. با همه این ها آقانصرالله نتواست در جسله خواستگاری سکوت کند. او با توکل به خدا و با صداقت تمام همه ماجرای تصادف و نقصی که در وجود لیلا به جای مانده بود را تعریف کرد...
و اینک ادامه داستان...
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97