شرایط خاص فرزانه مصیبی دخترم می گوید: «تکنولوژی تو خانه ی ما هیچ کاربردی ندارد. همه با آیفون در بازکن در خونه شون رو باز می کنن، ما چرا مثل همه نیستیم آخه. البته خونه که نه، زندان. هر کسی زنگ ما رو می زنه باید انقدر پشت در منتظر بمونه که علف زیر پاش سبز بشه. همه ی درها قفل است. قفل در آپارتمان، قفل در راهرو و در نهایت قفل در حیاط. مردم فکر می کنند گنجی منجی، چیزی تو خونه داریم. دوستم سپیده اون دفعه اومد با هم درس بخونیم، می دونی فرداش تو مدرسه چی می گفت؟ می گفت مریم تو زندان آلکاتراز زندگی می کنه. باید از هفت خوان کلید رد شی تا بری تو اتاقش. من دایی نادر رو دوست دارم مامان بزرگ و بابا عباس رو هم دوست دارم، ولی دلم نمی خواد تو این خونه زندگی کنم.» مشکلم با پسرم، ایمان چیز دیگری است. ایمان از مریم کوچک تر است. شرایط را درک نمی کند و گاهی دوست دارد با دایی اش بازی کند. گاهی هم برود تو حیاط دوچرخه بازی. ولی اصلا نمی توانم به او اجازه دهم... @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97