کابوسی به نام استکبار ماه منیر داستانپور گوش هایم از صدای انفجار سوت می کشد و دودی غلیظ برابر دیدگانم را سیاه می کند. به سختی از روی آوارها قدم برمی دارم و پیش می روم. صدای قهقهه ی مستانه ی موجودی شیطانی باعث رعب و وحشتم می شود و لرزه به اندامم می افکند اما نمی توانم صاحب صدا را در این شرایط نابسامان بیابم. سعی می کنم از میان آن همه دود و خاکستر نفس بکشم و هر چند ناچیز اما به ریه های خسته ام هوا برسانم. زنی جیغ می کشد و کودکی ناله سر می دهد اما صدای سرودی تلخ و تاریک، شبیه سرود ملی حزبی غاصب که هر کلمه اش بوی مرگ می دهد نمی گذارد نوای بی نوای آن ها را درست بشنوم. رفته رفته غبار از برابر دیدگانم کنار می رود و می توانم با صحنه ی دردناک مقابلم روبرو شوم. اینجا کدام نقطه از زمین است که این گونه به یغما رفته؟ نکند دوباره اسکندر زنده شده و به حکم تائیس جهان را به زیر سم ستوران به نابودی کشانده! این آشوب که به چشم می بینم نکند بقایای حمله ی چنگیز است یا گرگ به این دشت زده که جهان زیر و زبر شده؟ به اجسادی که روی یکدیگر تلنبار شده اند می نگرم و بوی عطری که از آن ها به مشامم می رسد را استشمام می کنم. اینان از تبار آسمانیانند یا اهل زمین که رنگ آسمان گرفته اند؟! @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97