چاشنی بهشتی کیمیا یحیی‌فر پرتو های کم فروغ خورشید از لابلای ابرهای متراکم و سیاه راهی به بیرون پیدامی کردند و نوید یک صبح با طراوت را پس از شبی پر بارانمی دادند. در آن تاریک و روشنی، دستم را از زیر پتو بیرون آوردم تا قبل از اینکه زنگ ساعت بلند شود آن را خاموش کنم. نیم خیز شدم و چشمانم را تنگ کردم تا با دیدن صفحه ی گوشی مطمئن شوم شش و نیم صبح است. در آن هوای ملس از زیر پتو بیرون آمدم و با دیدن همسرم که زیر کپه ای از پتو چمباتمه زده، در دلم گفتم مادر بودن هم واقعا سخت است. این دومین پاییزی بود که روشنا به مدرسه می رفت و دیگر برای خودش یک خانم کلاس دو می شده بود. به آرا می زیر کتری را روشن کردم و با باز کردن در یخچال سوزی در صورتم پیچید. چنگی زدم و آنچه را که می خواستم سریع برداشتم تا در یخچال را زودتر ببندم. غذا ها را روی پیشخوان گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم... @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97