وقتی ساعت می‌خوابد زهرا زارعی باطری ساعت مان چهل روزی یک بار بیشتر مهمان مان نیست و سر چهل روز تمام می شود. وقتی ساعت می خوابد دلم نمی آید از خواب بیدارش کنم. انگار خستگی این همه دویدن را می خواهد جبران کند. شاید چند روزی هم سراغش نروم اما انگار خودم بیشتر به این استراحت نیاز دارم. دلم می خواهد گذشت زمان را نبینم. نه صرف گذشت زمان، بلکه دلم می خواهد از تکراری بودن این نگاه کردن به ساعت رها شوم. رها شوم در کارهایی که دوست دارم و فرصت نکرده ام سری به آن ها بزنم. مثلا امروز جمعه بود و ساعت روی عدد دو خوابش برده بود. صبحانه را دیرتر از همیشه خوردیم و من خیلی دخیل در آماده کردنش نبودم. زمانی هم برای پختن غذا نگذاشتم و آش ساده ای که از قبل مانده بود را داغ کردم. اما به جای آن ها سری به درخت پرتقال باغچه مان زدم. به تعداد انگشت های دستمان پر بود از پرتقال های بزرگ سبز رنگی که کم کم رنگ عوض می کردند. کمی با بیلچه خاکش را زیرورو کردم و گلدان های قاشقی کنار باغچه را آب دادم. شاید روزهای دیگر هم این کار را می کردم اما با سرعت و بدون دقت و لذت. با بچه ها مدادهای رنگارنگ را تراشیدم و کاغذ سفید براق را پر کردم از قاصدک هایی که از بند شاخه رها شده بودند و هر کدام به سمتی پرواز می کردند. رها بودم از خیل عظیم کارهای تکراری واجب الاجرایی که باید روی ساعت و گذشت زمان هم حساب می کردم اما همه ی این ها نه تنها در خواب بودن ساعت، که در گرو جمعه بودن هم بود. جمعه هایی که دیگر نگران ظهر و شب شدنشان نیستم و نمی خواهم همه چیز سر ساعت پیش برود. بچه ها می توانند تا دلشان می خواهد ریخت وپاش کنند و من عجله ای برای تمیز نگه داشتن خانه ندارم. ساعت برای خودش رها می شود و میلی به حرکت ندارد اما من پر می شوم از حرکت های جدید و کارهای جدیدتر... من جمعه ای را دوست دارم که رها شوم در کارهایی که قرار است برای آمدنت اجرا شود. هرکاری که به نیت شما باشد قشنگ است حتی همان کارهای تکراری روزهای دیگر. که اگر تکرار نبود، زندگی نبود. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97