پیرمرد و پسرش مریم جهانگیری زرگانی تا حالا توی مطب روان پزشک بوده اید؟ شبیه مطب هیچ پزشک دیگری نیست. آن جا می توانید همه جور آدمی ببینید. یکی می آید در حالی که عصبانی و آماده ی دعواست و چند نفر برای آن که کنترلش کنند، همراهش هستند! یکی دیگر دچار حمله ی پانیک شده و نفسش بالا نمی آید. برایش آب می آورند و بادش می زنند و... یکی هم می آید که آن قدر موجه، آرام و معقول است که هیچ مشکل روحی ای را نمی توانی بهش نسبت بدهی، اما می رود توی اتاق دکتر و با برگه ی دستور بستری می آید بیرون! یک بار که توی مطب روان پزشک بودم، پدری مسن همراه پسر جوانش آمدند و نشستند. پیرمرد، آرام و سر به زیر و ساکت بود و پسرش عصبی و پرحرف. از آن ها بود که پتانسیل دعوا راه انداختن داشت و احتمالا حاضر هم نبود داروهایش را با زبان خوش بخورد! بیرون مطب، بچه ای نوپا مشغول بازی بود. صدای غان وغون و کفش های جغجغی اش تا داخل می آمد. یک دفعه مرد جوان از جا پرید و رفت به مادر بچه گفت: «خانم این جا مطب روان پزشکه، مردم اعصاب ندارن، بچه تو بغل کن این همه سروصدا نکنه!» این را گفت و آمد نشست. طوری که انگار بخواهد جمع را با خودش همراه کند گفت: «مردم اصلا رعایت نمی کنن! خب کسی که میاد اینجا مشکل داره، حوصله ی سروصدا نداره دیگه!» یک تنه شأن همه آدم های آن جا را در حد دیوانه های زنجیری پایین آورد! کسی که آن طرفش نشسته بود آرام گفت: «نه آقا، بچه اس! چیکارش دارین!؟» مرد جوان بهش توپید: «نه آخه این جا مطب روان پزشکه. کسی اعصاب نداره!» من گفتم: «همین کارا رو می کنین که همه فکر می کنن هرکی میره پیش روان پزشک دیوونه اس!» جمع خندید و مرد جوان هم دیگر چیزی نگفت. نکته ی تأسف آور ماجرا می دانید چه بود؟ وقتی مرد جوان و پدرش می خواستند به اتاق دکتر بروند، میان صحبت هایشان با منشی متوجه شدیم که بیمار، مرد جوان نیست، پدرش است! مواردی از این دست را در مطب روان پزشک زیاد دیده ام. این که با توجه به رفتار یک نفر، فکر می کنی او مریض است، اما بعد معلوم می شود همراهش که خیلی آرام و معمولی است، مریض است. یک بار مادری جوان با پسر خردسالش را توی مطب دیدم. پسرک به شدت عصبی بود و مادرش را می زد و از دیوار راست بالا می رفت. اما وقتی یک باره مادر از کوره در رفت و بچه را تهدید کرد که از پنجره (در طبقه چهارم) پرتش می کند پایین و بچه هم در جواب گفت: «این قدر اذیتم نکن! خودمو می کشم ها!» معلوم شد اینجا با مادری دچار مشکلات متعدد روبرو هستیم. تهدید بچه، احتمالا یکی از جمله هایی بود که از مادرش شنیده بود. لابد مادر هم این جمله را خطاب به کسی دیگر، شاید پدر گفته بود. یک بار دیگر هم مادری بچه ی خردسالش را با مشکل اختلالات جنسی به مطب دکتر آورده بود. شاید بگویید بچه ای به این کوچکی چرا این طوری شده؟ اما من می گویم بچه ای به این کوچکی چه دیده که این طوری شده!؟ واقعیت این است که بعضی ها که به روان پزشک مراجعه می کنند، از ابتدا مشکلی نداشته اند. اما به خاطر زندگی در کنار نزدیکان دچار اختلالات روان پزشکی، به مرور زمان سلامت روان خود را از دست داده اند. نزدیکانی که حاضر نیستند بپذیرند مشکل و نیاز به درمان دارند و مدام به روح و روان بقیه صدمه می زنند. زمانی که حرمت روابط زن و شوهری حتی جلوی فرزند خردسال هم رعایت نمی شود، والدینی که جلوی بچه شان دعوا و همدیگر را تهدید می کنند، آدم های عصبی، مضطرب، وسواسی یا دارای هر اختلال دیگر، که زندگی را برای بقیه جهنم کرده اند. بیایید حواسمان به خودمان و به آدم هایی که اطرافمان زندگی می کنند، باشد. مراقب تأثیراتی که می توانیم روی همدیگر بگذاریم، باشیم. اگر دچار اضطراب، افسردگی، وسواس، عصبانیت یا هر نوع مشکل روحی دیگر هستیم، به جای سوهان کشیدن بر روح و روان عزیزانمان، خودمان را درمان کنیم. حواسمان باشد، دلیلِ مشکلات روحی عزیزانمان نشویم! @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97