عطر بهارنارنج (۱۸) مرضیه ولی حصاری ماهچهره تصمیم می گیرد خودش و دخترهایش را نجات بدهد. او پنهانی نامه ای برای پدرش می فرستد و پدرش به دنبال او می آید و ماهچهره را با خود می برد. نصرت بچه ها را به ماهچهره نمی دهد و پدر ماهچهره قبول می کند تا هزینه های زندگی بچه ها را بدهد تا در ناز و نعمت زندگی کنند و ماهچهره از خانه نصرت می رود. و اینک ادامه ی داستان... @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97