#سرگذشت_مهناز
#کابوس
#پارت_پنجم
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران
از اون روز به بعد عمو به هر بهانه ایی مثلا در ماه یکبار شبهارو خونه ی ما میخوابید و یه جورایی منو میبوسید و لمس میکرد….تا ده سالگی به همین منوال گذشت و حس من نسبت به عمو هر روز بد و بدتر شد……تا اینکه شب تولدم رسید…..اون شب هم عمو مثل همیشه که دنبال بهانه بود تا خونه ی ما بمونه به حامد گفت:میمونم اینجا تا صبح زود تدارک تولد رو همه باهم ببنیم…..
این بار برخلاف شبهای قبل که خودشو به خواب میزد تا خونه ی ما بمونه کارهای تولد رو بهونه کرد و موند…….من که بزرگتر شده بودم و از رفتارعمو بدم میومد پیش خودم گفتم:مگه خونتون خیلی دوره؟؟برو صبح بیا……این حرف رو پیش خودم گفتم ولی نتونستم به زبون بیارم چون عموم بود و جرات نداشتم بداخلاقی کنم…..
با خودم گفتم:حالا چیکار کنم؟؟؟میدونم خیلی دوستم داره و از روی علاقه منو میبوسه ولی من از این برخوردها چندشم میشه و دوست ندارم……
🖌
#کانال-زندگی_زیباست♡
💫
@zendgizibaabo💫