eitaa logo
صالحین تنها مسیر
236 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
270 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
⤵️امیرالمؤمنین علی (ع): از نافرمانی خدا در خلوت ها بپرهيزيد، زيرا همان كه شاهد است داوری می كند. 🌸 اتقوا معاصى الله فى الخلوات فان الشاهد هو الحاكم 🌸 (نهج البلاغه، حکمت 324) 🌸 : جوانی خدمت امام حسین(ع) رسید و گفت: من مردی گناهکارم ونمی توانم خود را در انجام گناهان باز دارم، مرا نصیحتی فرما. یکی از نصیحت های حضرت این بود که: جایی را انتخاب کن تا خداوند تو را نبیند و هر چه می خواهی گناه کن. و جواد الائمه (ع)فرمود: بدان كه از ديد خداوند پنهان نيستی، پس بنگر چگونه‏ ای ❤️💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
#رمان_هاد پارت ۱۲ هانیه گفت: - اما آقا شما ناهار هم نخوردید - نمی خورم. گرسنم نیست - خانم؟ شما چیز
پارت ۱۳ اگر از بقیه بپرسید حتماًبهتون می گن. بعد نگاهی به سرتا سر کلاس انداخت. کالس نسبتاً شلوغ بود. دوباره یکی پرسید: - استاد؟ شما ترم پیش با استاد ریاحی کلاس نداشتید؟ همه می دانستند که ریاحی ترم پیش با بچه های کارشناسی درس داشته است. استاد کاملاً خونسرد لبخندی زد و گفت: - کدوم ریاحی؟ همون استادی که شما تا حالا 3 بار توی درسش نمره نیاوردی؟ نه من 12 سال پیش کارشناسی گرفتم و کل دوره تحصیلم رو هم دانشگاه شیراز بودم! بچه ها نگاهی به بهمن که انتهای کلاس نشسته بود و این سوال را پرسیده بود انداختند و خندیدند. استاد هم رو به بهمن ابروهایش را بالا برد و خندید بعد رو به بقیه کالس پرسید: - شما همیشه اینجوری از استادهاتون استقبال می کنید؟ کسی حرفی نزد. - خب اگه سوال دیگه ای نیست و مراسم استقبال تموم شده درس رو شروع کنیم. تا میان ترم چیزی نمونده و متأسفانه اینطور که معلومه این چند جلسه تعویض استاد شما رو خیلی عقب انداخته. ان شاءالله من این ترم رو در خدمتتون هستم پس درس رو زودتر شروع کنیم بهتره. البته اگر دوستمون سرشون رو از روی صندلی بلند کنن این را گفت وبه گوشه کلاس خیره شد. شروین اصلاً توی کلاس نبود. کنار دستی اش می خواست متوجه اش کند اما استاد مانع شد. خودش بالای سرش آمد. - شما حالتون خوبه؟ شروین حرکتی نکرد. استاد دستش را روی شانه شروین گذاشت. - آقای جوان؟ حال شما خوبه؟ شروین از جا پرید. - مشکلی پیش اومده؟ شروین که جا خوده بود تته پته کنان جواب داد: - نه نه. چیزی نیست. یه کم سرم درد می کنه - ما می خوایم درس رو شروع کنیم. نمی خوای بری یه هوایی تازه کنی؟ - نه چیزی نیست - باشه.هرجور راحتی بعد درحالی که به طرف تخته برمی گشت گفت: - پس شروع می کنیم دستکش پلاستیکی یکبار مصرفی را از کیفش در آورد و به دست کرد. بچه ها نگاهی به هم کردند و چندتایی تیکه هم بینشان رد و بدل شد. البته با صدای آرام. استاد بسم ا... را با خط معلی گوشه تخته نوشت و مشغول شد... آخر کلاس استاد که داشت وسائلش را جمع می کرد گفت: - مسئله ها رو حل کنید. جلسه بعد رفع اشکال می کنیم کیفش را برداشت. خداحافظی کرد و رفت... * پشت میزش نشست. برگه انصراف را جلویش گذاشت، دنبال خودکار می گشت. لای کتابش بود. نگاهی به مسئله ها کرد. در اتاقش را زدند. هانیه بود. - آقا شروین، تلفن با شما کار داره - کیه؟ - نیلوفر خانم - مگه من صد دفعه نگفتم وقتی این زنگ می زنه بگو من نیستم. بگو رفته بیرون. بگو مرده - مادرتون گوشی رو برداشتن گوشی را گرفت. - خیلی خب، برو تلفن را وصل کرد. - بله؟ - سلام شروین. خوبی؟ - سلام. ممنون - چه کار می کنی؟ شروین بی حوصله گفت: - کاری داشتی؟ - چیه؟ حالت خوب نیست - چرا، حرفت رو بزن - چند تا مسئله بود. می خواستم کمکم کنی شروین که حسابی جا خورده بود گفت: - اینجوری؟ از پشت تلفن؟ ادامه دارد... ✍ میم - مشکات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
#رمان_هاد پارت ۱۳ اگر از بقیه بپرسید حتماًبهتون می گن. بعد نگاهی به سرتا سر کلاس انداخت. کالس نسب
پارت ۱۴ - تو می خوای انصراف بدی یا امتحان ارشد؟ خونه بزرگ دردسرش همینه ها شروین لبخند تلخی زد، سرش را به طرف ماشین کناری شان چرخاند و گفت: - من اگه توی اتاقم بمیرم مگه از بوی گند جسدم بفهمن مردم بعد رو به بچه کوچکی که صورتش را به شیشه اتومبیل چسبانده بود و دماغش پهن شده بود نیشخندی زد.پسرک هم که آب دهانش کار اسپری شیشه پاک کن را می کرد نیشش به خنده باز شد. سعید با لحن تئاتری گفت: - آه! پسرک بیچاره. تو یک موجود فراموش شده ای. ننگ بر این زندگی بی رحم. بودن یا نبودن. مسئله این است شروین که داشت به مسخره بازی های سعید می خندید یهو داد زد: - اَه، لعنتی، یادم رفت - چی؟ - برگ انصراف. یادم رفت بیارمش سعید گفت: - فکر نمی کنم راحت باشه و بعد سری به نشانه تاسف برای کسی که باید رنج انجام این کار را گردن بگیرد تکان داد - باید یه سری امضا بگیرم. یه کم دوندگی داره - حوصله دوندگی رو داری؟ شروین موذیانه گفت: - من ندارم. تو که داری - ما رو بی خیال. همینم مونده برم جلوی اساتید گردن کج کنم امضا بگیرم - پیش اساتید نباید بری - خیلی فرق نداره. همین حالا بگم رو من اصلاً حساب نکن سعید که داشت دنبال جای پارک می گشت غرولند کنان گفت: - اه! این خیابون قدس هم که همش پره ... - خب برو خیابون اونوری ... پور سینا ...معمولا خلوته سعید که بالاخره جای پارک پیدا کرده بود ماشین را پارک کرد و پیاده شد و وقتی دید شروین هنوز نشسته در حالیکه سعی می کرد صدایش را زنانه کند گفت: مسافرین محترم اینجا آخر خط می باشد. لطفا کمربند های خود را باز کرده، تکانی به خود بدهید، پیاده شوید و به کلاس خود بروید و الا دیرتان شده استاد با اردنگی از شما استقبال خواهد نمود - تو برو - می خوای جایی بری؟ - همین جا منتظرت می مونم - هرجور راحتی سعید رفت. شروین نوار موسیقی را عوض کرد. صندلی را عقب داد. عینکش را درآورد. دست هایش را به سینه زد، سرش را به پشتی صندلی تکیه داد و به شاخه های درخت بالای سرش خیره شد. ساعتی گذشت. به مردمی که از کوچه می گذشتند نگاه می کرد. آدم های جورواجور. یک نفر از کنار ماشین رد شد. بارانی به تن داشت که یقه اش را بالا کشیده بود. سر تا پا سفید. - توی این هوا؟ ابرویش را بالا برد و به مرد خیره شد. مرد پیچید توی خیابان و از تیر رس نگاه شروین دور شد. موبایلش را درآورد و مشغول بازی شد. کمی که گذشت حوصله اش سر رفت. از ماشین پیاده شد تا کمی قدم بزند. صدایی توجهش را جلب کرد. - آقا فال می خواین؟ شروین به پسر کوچکی که کنارش ایستاده بود و جعبه فال را در دست داشت نگاهی کرد. پرنده کوچک سبز و زرد بالای سر کاغذها منتظر بود. شروین نگاهی به ردیف کاغذهای فال که رنگ های مختلفی داشتند انداخت. - یه دونه آقا،2000 تومن. یدونه فال بگیرید نگاه ملتمسانه پسرک باعث شد تا شروین سرش را به عالمت تائید تکان دهد. - باشه. یدونه بگیر پسرک سریع پرنده را بالای کاغذ ها گرفت و پرنده کاغذی را بیرون کشید. شروین برگه را گرفت و پنج هزار تومانی را به پسرک داد. - بقیش مال خودت لب های پسر به خنده باز شد و با عجله به آن طرف خیابان دوید تا از عابری دیگر که درحال گذر بود تقاضای فال کند. شروین نگاهی به کاغذ سبز رنگ فال انداخت. بازش کرد: از غم ناله و هجر مکن فریاد که دوش زده ام فالی و فریاد رسی می آید.... - آره جون خودت. خوش خیال کاغذ را ول کرد توی باد. رفت دم مغازه ای که همان نزدیکی بود. - دو تا نخ سیگار ادامه دارد... ✍ میم - مشکات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️رهبر انقلاب به بسیجیان ۷توصیه کردند امروز رهبر انقلاب خطاب به بسیجیان: 🔹۱- بسیج در همه میادین دفاع سخت، نیمه‌سخت و نرم آماده‌به‌کار باشد و در همه محله‌های کشور در مقابل حوادث گوناگون راهبرد و تاکتیک آماده داشته باشد. 🔹۲- در هیچ زمینه‌ای غافلگیر نشوید و سعی کنید در همه محله‌ها حضور داشته باشید. از تجربه کمیته‌های انقلاب اسلامی در سال ۶۰ استفاده کنید که در هرحادثه‌ای که رخ میداد حضور داشتند. 🔹۳- در جنگ نرم عکس‌العملی رفتار نکنید البته باید پاسخ دشمن را داد اما همیشه مانند شطرنج‌بازی ماهر یک قدم از دشمن جلو باشید و کنشی عمل کنید. 🔹۴- ارتباطات خود را با مساجد تقویت کنید چرا که بسیج متولد مساجد است. 🔹۵- با مجموعه‌های همسو با اهداف بسیج در دانشگاهها و خارج از آن، هم‌افزایی و همکاری کنید. 🔹۶- بسیج در عین گستردگی چابک باشد و اسیر پابندهای رایج اداری نشود. 🔹۷- اطلاع دادن خدمات بسیج به مردم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدا میدونه با این کلیپ چقدر گریه کردم.....😭 چقدر ولایت غریب و مظلوم شده... 🔷 در میان صدها مسئول نالایق قرار گرفتن و خودشون رو سپر بلای مردم کردند و حتی از خود حزب الهی ها طعنه شنیدند اما الان از مردم تشکر میکنند....
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | رهبر انقلاب با اشاره به حوادث اخیر: 👈 توطئه بسیار خطرناکی توسط مردم نابود شد ✊ پیروزی ملت ایران تضمین شده است. ۹۸/۹/۶ 🏷 #دیدار_بسیج 💻 @Khamenei_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیشه برای شنیدن حرفهایمان وقت داری همیشه در دسترسے بدون خاموشے من به مهربانیت دلخوشم خـودت هوای ما را داشته باش شبتان نورانی✨✨