صالحین تنها مسیر
مادر حضرت ابوالفضل (علیه السلام) پس از شهادت خاندان خود بیرون مدینه به بقیع می رفت و صورت چهار قبر را درست می کرد و چنان ندبه و گریه می کرد که هر کس از آنجا می گذشت ، می گریست البته گریستن دوستان عجیب نیست اما مروان بن حکم نیز که بزرگترین دشمن خاندان وحی بود چون بر ام البنین عبور می کرد از گریه او به گریه می افتاد.
ام البنین که ایمانی استوار و صفاتی نیکو داشت و به مقام شامخ اهل بیت آگاه بود، چهار جوان خود را در دفاع از امام زمان خود به کربلا فرستاد.او مصیبت شهادت فرزندانش را در مقایسه با شهادت فرزند زهرای اطهر سهل میشمرد و در بیانی فرمود: «أولادي و من تحت الخضراء کلهم فداء لأبي عبد اللّه الحسين عليهالسلام»؛ فرزندانم و هر کسی در زیر این آسمان است فدای #ابی_عبدالله_الحسین علیهالسلام.
💢سرچشمه همه مصیبت هائی که ملت ها میکشند
این است که؛
←متصدیان امورشان از قشر «مرفه و از اشراف و اعیان» باشد✅
📚صحیفه نور،ج 16،ص263
🇮🇷 @IslamLifeStyles
#اصلاح_خانواده - ۴
🔷 ملاک انتخاب همسر
در ادامه بحث خانواده عرض کردیم که برای انتخاب همسر باید یه سری ملاک های مناسبی در نظر گرفته بشه.
بهتره که آقا پسر در سه مورد، بالاتر از دختر باشه:
🔵سواد و سن و ثروت
👆✅
البته این مطلق نیست و اگه زن و مردی اهل تقوا و بندگی خدا باشن
اینا مشکل ساز نیست.
اما خب برای آدمای ضعیف، مشکل ساز هست.
⛔️
و یه ملاکی که استاد پناهیان برای دخترها و پسر ها فرمودن اینه که
🔶نگاه کنید به پدر و مادر طرف.
اگه پدر ایشون به مادرش محبت میکنه و مادر توی اون خونه محبوبه،
و اعضای خانواده به پدر هم احترام میذارن
به احتمال بسیار زیاد فرزند اون خانواده خوب خواهد بود و برای ازدواج مناسب هست.👌
البته این موارد نسبی هست. یعنی نیاز نیست طرف 100 درصد باشه بعد شما جواب مثبت بدید.
یه نگاهی به شرایط خودتون و اطرافتون بکنید و این ملاک رو در نظر بگیرید.
🔹🔷💗🔅🌺
🔴 #حافظه_تاریخی را تقویت کنیم/اشتباه مردم در عبرت نگرفتن!
🔷 یکی از عواملی که موجب شکست های مجدد و مکرر برای یک ملت میشود، ضعف حافظه تاریخی است. عبرت نگرفتن از حوادث گذشته یک غفلت بزرگ و در واقع یک نوع ناپختگی و عدم رشد یافتگی است.
🔶 امیر مؤمنان علی (ع) در نامه 31 نهج البلاغه به فرزند ارجمندش امام حسن (ع) میفرماید: "فرزندم! من هر چند عمر پیشینیان را یک جا نداشته ام، ولى در اعمال آنها نظر افکندم، در اخبارشان اندیشه نمودم، و در آثارشان به سیر و سیاحت پرداختم، آن چنان که گویى همچون یکى از آنها شدم، بلکه گویى من به خاطر آنچه از تجربیات تاریخ آنان دریافته ام با اولین و آخرین آنها عمر کرده ام"!
🔷 بخش زیادی از قرآن کریم هم به ذکر داستان های اقوام گذشته اختصاص دارد و عبرت گرفتن از گذشته یکی از اصول مهم در رشد و سعادت انسان و جامعه محسوب میشود.
🔶 دستگاه های تبلیغاتی باطلگرا، روی غفلت مردم از این اصل مهم حساب ویژه ای باز میکنند و از آن به عنوان یکی از عوامل موفقیت خودشان یاد کرده اند. بسیاری از تکنیک های عملیات روانی و جنگ ادراکی در نهایت با همین هدف طراحی می شوند که حواس مردم را از تجربه های تاریخی پرت کنند و آنها را دچار اشتباه نمایند.
🔷 به عنوان مثال در انتخابات ریاست جمهوری سال 92 ، مهمترین وعده حسن روحانی و تبلیغات انتخاباتی اش این بود که می تواند با #مذاکره، تحریم ها را لغو و مشکلات اقتصادی کشور را حل کند.
🔹اگر مردم به حافظه تاریخی خود مراجعه میکردند، به خاطر می آوردند که ایشان اوایل دهه 80 در دولت اصلاحات مسئول مذاکرات هسته ای بود و توافقی با انگلیس و فرانسه و آلمان منعقد کرد که بر اساس آن ایران باید سه کار انجام میداد:👇
1. تعلیق غنی سازی
2. اجرای پروتکل الحاقی
3. ارائه گزارش جزئیات همه فعالیتهای هسته ای کشور
قرار بود غربی ها هم در مقابل سه کار انجام دهند: 1. کمک به توسعه فعالیتهای صلح آمیز هسته ای ایران
2. کمک به عاری شدن منطقه خاورمیانه از سلاح های هسته ای
3. بسته شدن پرونده هسته ای ایران در آژانس
اما نتیجه این شد که ایران به تعهداتش عمل کرد ولی طرف غربی با بهانه تراشی و اتلاف وقت از عمل به تعهداتش طفره میرفت تا اینکه مقام معظم رهبری دستور دادند که پلمپ تاسیسات هسته ای را بشکنند و غنی سازی را از سر بگیرند.
🔷 نمونه دیگر، تلاش آقای روحانی برای مادام العمر کردن ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی در سال 73 بود و حالا هم ایشان مدافع انتخابات آزاد شده و به شورای نگهبان حمله میکند و از الفاظ "انتصابات" و "تشریفات" استفاده میکند.
🔶 از این دست مثال ها فراوان است و در مواجهه با فضاسازی و جنگ روانی دشمن، باید حافظه تاریخی ملت را تقویت و عبرت های گذشته را یادآوری کرد.
✍میثم حق شناس
#انتخابات_98
امام خمینی (ره) :
پیروزی نهایی وقتی است که #اسلام ،به همه ی ابعاد و به همه ی احکامش در ایران پیاده شود ؛
وپیروزی بالاتر آنکه در همه ی اقطار عالم ، اسلام حکومت کند .
#اسلام_مایه_سعادت_بشر است.
#اسلام_ناب
نور ايمان در دل كودك
سهل شوشترى از بزرگان عرفاء است كه در سن 80 سالگى در سال 283 ه ق از دنيا رفت .
او مى گويد: من سه ساله بودم كه نيمه هاى شب ديدم دائيم ((محمّد بن سوار)) از بستر خواب برخاسته و مشغول نماز شب است ، يك بار به من گفت : (( پسرم ! آيا آن خداوندى كه تو را آفريده ياد نمى كنى ؟))
گفتم : چگونه او را ياد كنم ؟
گفت : شب هنگامى كه به بستر براى خواب مى آرمى ، سه بار از دل - نه از زبان - بگو: (( خدا با من است و مرا مى نگرد و من در محضر او هستم )).
چند شب ، همين گفتار را از دل گفتم ، سپس به من گفت : اين جمله ها را هر شب ، هفت بار بگو، من چنين كردم ، شيرينى اين ذكر در دلم جاى گرفت ، پس از يكسال ، به من گفت : آنچه گفتم : در تمام عمر تا آنگاه كه تو را در گور نهند، از جان و دل بگو، كه همين ذكر و راه ، دست تو را در دو جهان بگيرد و نجات بخشد، به اين ترتيب نور ايمان به توحيد در دوران كودكى در دلم راه يافت و بر سراسر قلبم چيره شد.
داستان دوستان جلد پنجم//محمد محمدى اشتهاردى
#داستان نور #ایمان در دل کودک
🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
🌹 درس اخلاق
#زیارت #جمکران #امام_زمان
💠 ادب زیارت
❓پرسش: قصد سفر به مسجد مقدس جمکران داریم، چه توصیه ای می فرمایید که بتوانیم بیشتر استفاده کنیم؟
🔻 پاسخ: گاهي به کساني که به زیارت اربعين مي روند، عرض مي کنم: يک سفر را به انحاء گوناگون مي توان رفت. ما براي زيارت میرويم، ولی گاهي سفر، سفر زيارتي سياحتي است، حتي در نيت خود انسان، گاهي زيارتي تبليغي است.
🔸 اين کلمه زیارت، در نيت يا در اجرا، گاهي يک يا دو همسايه پيدا مي کند. ولی باید اين سفر را، سفرِ زيارتي زيارتي زيارتي قرار داد! يعني چه؟ يعني فقط براي حضرت و براي حضرت و براي حضرت.
🔹 ما اگر در برداشتن هر گام اخلاص داشته باشيم، او امامي حي، زنده و قادر است. مشکل از ماست، فاصله از ماست، امام زمان عليه السلام تمام مستند و تمام سرمايه ماست. اي کاش اين توجه را داشتيم: حالا که داريم به جمکران مي رويم، حداقل با توجه برويم، با اخلاص برويم. درِ اين خانه را اگر کسي کوبيد، حتماً يک نفر جواب مي دهد.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🔺حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری
🔻قرآن می فرماید : و اعدو لهم ما استطعتم من قوه....
🔻تا آن حدی که می توانید نیرو تهیه کنید ، قدرت در سرحدهای خودتان متمرکز کنید ...
🔻برای اینکه رعب شما در دل دشمن قرار بگیرد و دشمن خیال تجاوز به ساحت شما را در دماغ خودش راه ندهد
نیرو تهیه کنید و نیرومند باشید.✅✅
#اسلام_ناب
🌀🌀🌀
13981119_35386_128k.mp3
7M
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
صوت کامل بیانات رهبر انقلاب اسلامی در دیدار فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی ارتش.
۱۳۹۸/۱۱/۱۹
#سلامتی_فرمانده_صلوات
صالحین تنها مسیر
#رمان_هاد پارت۱۴۱ - نه، این از اون جهت هست که از دستت خلاص می شیم علی این را گفت و با آهنگ تولدت م
#رمان_هاد
پارت۱۴۲
شروین نگاهی به کلید و دوباره نگاهی به شاهرخ کرد.
- مگه نگفتی بده اجاره؟ تو که عادت داری اینجا تلپ باشی
شروین که از خنده شاهرخ خنده اش گرفته بود دست دراز کرد تا کلید را بگیرد ولی شاهرخ کلید را
عقب برد و گفت :
- به شرطی که سوء استفاده نکنی. اینجا نشه پناهگاه برای فرار از خونه
- باشه
- قول؟
شروین سر تکان داد و کلید را گرفت ...
وقتی به ایستگاه رسیدند، از ماشین که پیاده شدند موبایل شاهرخ زنگ زد. شروین با کمی فاصله پشت
سرش حرکت می کرد. وقتی شاهرخ تلفنش تمام شد نگاهی به اطراف کرد و وقتی شروین را ندید برگشت. شروین را دید که غرق هپروت بود. دست دراز کرد، دستش را گرفت، کشید و وقتی کنارش
قرار گرفت دستش را دورش انداخت بازویش را گرفت و فشار داد:
- کجائی پسر؟
- نمی دونم
- خیلی بهش فکر نکن. بالاخره راضی می شه. تازه حالا که دیگه یه خونه مفت و مجانی هم گیرت اومده حتماً جواب مثبت می ده
- کی؟
- نرگس خانم دیگه
شروین که تازه متوجه منظورش شده بود گفت:
- خیلی بی مزه ای
- تو می خوای زن بگیری، من بی مزه ام؟
- از لج تو هم که شده این یه کار رو نمی کنم
- مرده و حرفش
- حتماً
کنار قطار ایستاده بودند تا چند دقیقه دیگر قطار راه می افتاد ...
بدون هیچ حرفی در چشمان هم زل زده بودند. هیچ کدامشان نمی دانستند چه باید بگویند. بالاخره شاهرخ سکوت را شکست.
- دیگه سفارش خونه رو نکنم ها! مرتب بهش سر بزن. تنبلی نکنی ها. تمیزش کن
شروین به لحن پدرانه اش لبخند زد. می دانست که شاهرخ سعی دارد جو را عوض کند و تلاش می کند
بغضش را زیر لبخندش پنهان کند اما کمتر کسی بود که گول ظاهرش را بخورد. شروین می خواست
حرفی بزند اما انگار صدایش به زور در می آمد. تنها چیزی که توانست بگوید یک جمله بود:
- سعی کن زودتر برگردی
- ان شاء ا... تو هم اینقدر عزا نگیر ... برا ابد که نمی رم ... تو که عاشق فرار از خونه ای ... بهم سر بزن
شاهرخ این را گفت و دست کرد از جیب پالتویش جعبه کوچکی را بیرون آورد.
- یه یادگاری! هر وقت دلت گرفت نگاش کن یاد من بیفت، یاد خل و چل بازی هامون! حالت خوب میشه
... نه، الان نه. بذار وقتی رفتم
شروین بسته را توی جیبش گذاشت ولی حرفی نزد. می دانست اگر چیزی بگوید اشکش سرازیر می شود دوست نداشت با اشک بدرقه اش کند.
- قرار نشد مثل دخترا خودتو لوس کنی. خجالت بکش مرد گنده، نگاش کن
شروین تمام تلاشش را کرد و لبخندی زورکی زد. دستش را دراز کرد. شاهرخ دستش را گرفت. سرد بود. اشک در چشمان شروین دوید و صورتش سرخ شد. شاهرخ همانطور که دستش را گرفته بودلبخندی زد او را به طرف خودش کشید و محکم در آغوشش گرفت...
صدایی از بلندگوی ایستگاه شماره را اعلام کرد. شروین همانطور که اشکش را پاک می کرد خندید و گفت:
- آبروی هرچی مرد بود بردم
- موافقم
شاهرخ این را گفت و چمدانش را برداشت.
- کاری نداری؟
شروین که کمی سبک تر شده بود با لحنی شیطنت آمیز گفت:
- از اول هم کاری نداشتم. خودت پات پیچ خورد
شاهرخ خندید. با هم دست دادند و شاهرخ از پله ها بالا رفت. قطار آرام شروع به حرکت کرد. شاهرخ
همانجا پشت در مانده بود و با همان لبخند همیشگی برای شروین دست تکان می داد. شروین آرام آرام کنار قطار حرکت می کرد. کم کم سرعت قطار زیاد شد. چند قدمی دوید و بالاخره مجبور شد بایستد .
رفتن قطار را نگاه کرد. وقتی قطار کامالا از دیدش خارج شد با قدم هایی سنگین به طرف در خروجی به راه افتاد. کنار ماشین که رسید نگاهی به صندلی خالی شاهرخ انداخت. سوار شد و راه افتاد. ضبط را روشن کرد. همانطور که رانندگی می کرد یاد خاطرات گذشته افتاد:
یاد اولین روزی که دم در اتاق آموزش نگاهش به نگاه شاهرخ باز شده بود، به پیچ خوردن پایش، مسئله
ها، دعوا، سالن بیلیارد، ... همه و همه در ذهنش تکرار می شد...
ادامه دارد....
✍ میم مشکات
صالحین تنها مسیر
#رمان_هاد پارت۱۴۲ شروین نگاهی به کلید و دوباره نگاهی به شاهرخ کرد. - مگه نگفتی بده اجاره؟ تو که عا
#رمان_هاد
پارت۱۴۳
ناگهان یاد هدیه افتاد. با عجله ماشین را کنار خیابان برد و نگه داشت. جعبه را درآورد و باز کرد.
انگشتر شاهرخ بود. انگشتر عقیقش که خیلی دوستش داشت و یادگار دوستی بود که شاهرخ همیشه با حالتی خاص از او یاد می کرد. نوشته رویش را خواند:
- یا قائم آل محمد
یاد روزی افتاد که شاهرخ می خواست وضو یادش بدهد. انگشترش را درآورده بود و کنار حوض گذاشته بود و شروین گفته بود که انگشتر قشنگیست. می دانست این انگشتر چقدر برای شاهرخ ارزش داشت. دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد. سرش را روی فرمان روی دست هایش گذاشت و شروع
کرد به گریه کردن. شانه هایش می لرزید...
فصل سی ام
ریحانه نگاهی به قاب عکس های پدرش روی طاقچه انداخت. عکس فارغ التحصیلی، مراسم ازدواج،
عکس یک ماهگی او در بغل مادرش ...
عکس ها مثل یک زندگینامه مصور بود و آخرین عکس ...
عکس پدر با یکی از بهترین دوستانش توی کوه. یادگار دوران جوانی پدر. به نظر می آمد این عکس -
که از همه قدیمی تر بود - برای پدر ارزش خاصی داشت چون قابش از همه محکم تر و زیباتر بود و
ریحانه دیده بود که پدرش همیشه با چه وسواسی آن را پاک می کند. نگاهی به پدرش که روی صندلی گهواره ای اش پشت پنجره نشسته بود و به حیاط زل زده بود، انداخت. هیچ وقت پدرش را اینقدر آرام ندیده بود. اگر آن پتوی چهارخانه ای که روی پایش انداخته بودند با لرزش دست هایش حرکت نمی کرد فکر می کردی که حتی نفس هم نمی کشد. در همین فکرها بود که در اتاق باز شد، کله ای از لای در
داخل آمد و بعد از برانداز اطراف آرام وارد اتاق شد و همانجا کنار در ایستاد.
- حالشون چطوره؟
- خوبن، دواهاشون رو خوردن اما هر کار می کنم راضی نمی شن بخوابن سرجاشون. بعد از نمازصبح
تا حالا نشستن رو صندلی و زل زدن به در می گن منتظرم
- قراره کسی بیاد؟
- هرچی می پرسم، می گن میاد اما نمی گن کی. مدام زیر لب می گن شاهرخ
- خب شاید با امیر کار دارن
- نه، می گم امیر که اینجاست. بگم بیاد؟ می گن نه، خودش میاد
دختر با شنیدن این حرف ابروئی بالا برد. ریحانه گفت:
- می دونی مریم؟ عین بابا ابروهاتو بالا می بری!
- اگه اشتباه نکنم دخترشم. درسته شما سوگلی بابا هستی ریحانه خانم ولی ما هم یه نسبتی با ایشون داریم
ریحانه خنده کوتاهی کرد ولی قبل از اینکه جوابی بدهد در اتاق باز شد و دو تا پسر 7-6 ساله دویدند
توی اتاق. می خواستند سر و صدا کنند که مریم با فریادی کوتاه ساکتشان کرد.
- اینجا اومدید چکار؟ برید بیرون بازی کنید
- بریم تو حیاط؟
- نه، حیاط سرده، برید تو پذیرائی
- ولی مامان...
- همین که گفتم. برید آقاجون حالش خوب نیست. سر و صدا نکنید
دو تا پسر ملتمسانه به خاله شان زل زدند. خاله ریحانه که از لب و لوچه آویزان خواهر زاده هایش خنده
اش گرفته بود گفت:
- برید کنار شومینه. می گم صفورا بیاد براتون قصه بخونه
بالاخره پسرها راضی شدند که بروند. وقتی رفتند ریحانه پرسید:
- امیر کجاست؟
- رفته آمپول های بابا رو بگیره...
صدای جیغ پسرها حرفش را قطع کرد.
- مامااان!
مریم سری تکان داد و گفت:
- من برم تا اینا خونه رو به هم نریختن. تو هم نگران نباش حالش خوبه
پیشانی خواهرش را بوسید و رفت. ریحانه مدتی به پدر خیره ماند بعد از اتاق خارج شد و آرام در را
بست. پیرمرد همچنان به در خیره مانده بود. حوض مثل روز آخری که شاهرخ رفته بود خالی بود.
شاخه ها پر از برف بود و برف ها کف حیاط جا به جا یخ زده بودند. شروین دست لرزانش را بالا آورد
و نگاهی به انگشترش انداخت و زیر لب گفت:
- پس کجائی؟
یکدفعه صدائی باعث شد سرش را بلند کند. صدای در حیاط بود. در کمی باز شد و سیب سرخی از درز در به داخل حیاط غلطید. دیگر اثری از برف و یخ حیاط نبود. نگاهش را از سیب غلطان به سمت
در برد. در آرام روی پاشنه چرخید و کامل باز شد. در آستانه در، زنی سفیدپوش را دید. نرگسش بود.
چقدر جوان شده بود لبخندی پرحرارت روی لبان شروین پیر نقش بست. سعی کرد از جایش بلند شود و
ناگاه خود را در وسط حیاط کنار حوض دید. جوان شده بود و دیگر هیچ خبری از لرزش و فرسودگی
ادامه دارد....
✍ میم مشکات
⚫️ یا امالبنین (سلاماللهعلیها) 🍂
پرواز کرد، علقمه را؛ با پری که نیست
یک مشک اشک داد، به آبآوری که نیست
با بیرقِ سیاهِ شب اُمُّالْقَمر گریست
آخر در آسمان؛ قمرِ دیگری که نیست
مقتل از آتشِ در و مادر شروع شد
از مادری که بود، به پشتِ دری که نیست
سر را گذاشت، روی زمین؛ آی گریه کرد
دَم را گرفت، از دَمِ نوحهگری که نیست
در روضه تا دو دست علمدار، شد جدا
دستی کشید روی سرِ او؛ سری که نیست
هَلْمِنمُعین؛ نگفت، بیا امِّبیبنین !
اما دوید، با همهی لشکری که نیست
وقتی به قتلگاه، رسید آی ضجّه زد
جای برادر و پدر و؛ مادری که نیست
میگفت، بچههام، فدای سرت حسین
اصلا فدای تو نفسِ آخری که نیست
با گریهی رباب، دلش باز هم شکست
شرمنده شد برای علیاصغری که نیست
#ام_البنین
#حضرت_ام_البنین
#وفات_حضرت_ام_البنین
✅
وظیفه حقیقی و واقعی زن، تربیت زنان و مردانی است که سازنده جوامع بشری هستند. در این راستا «ام البنین» یکی از مربیان تاریخ قلمداد می شود که تا هستی بر جاست و تا صفات عباس بر زبانهاست سخن از ام البنین نیز هست. آنگاه که کتاب زندگانی عباس بن علی علیه السلام را ورق می زنیم و ویژگیهای والا و فضیلتهای بالای وی را می بینیم و صفاتی چون ادب، شجاعت، آزادگی، وفادری و اخلاص و ایمان و بصیرت که همه و همه به گونه ای در وجود مادر او بوده است و ظهور و بروز این صفات در فرزند متجلی می شود را می یابیم، به عظمت مسأله تربیت و پرورش معنوی و اخلاقی فرزندان پی می بریم. به نظر می رسد پاره ای از صفات در وجود ابوالفضل درخشش فراوانی داشته است؛ از جمله ادب او که در مورد پدر بزگوارش، علی بن ابی طالب علیه السلام ، و برادران عزیز و گرامی اش حسن علیه السلام و حسین علیه السلام به وضوح دیده می شد. مورخان می گویند: عباس بن علی هر گاه حسین علیه السلام را مورد خطاب قرار می داد از واژه «یا مولای» و «یا سیدی» استفاده می کرد و کمتر اتفاق می افتاد که او را با لفظ برادر صدا کند. اگر چه هر دو از یک پدر بودند اما تواضع و ادب او نسبت به حسنین علیه السلام به علت نگرش عمیق او به عظمت حضرت زهرا علیها السلام بوده است و این درسی است که از کودکی آنگاه که سر بر دامن معلم اولین خود، ام البنین، می نهاد آموخت. آری، درس ادب، ولایت، عشق به همنوع و آشنایی با دردهای زمان از جمله درسهایی بود که چهار پسر ام البنین در مکتب مادر آموختند و همواره به آنها پای بند بوده و با آنها جاودانه شدند.
ام البنین الگویی تمام عیاربرای ما هست . و واسطه فیض الهی هستند؛
#ام_النبین
#حضرت_ام_البنین
#وفات_حضرت_ام_البنین
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
*#سلام_امام_زمانم 💚
#بمیرم_برای_غربتت💔
اے ڪاش ڪسے براے آقا تب داشت
یادے ز امام منتظر بر لب داشت
قرباڹ غریبےات شوم °•مهدے(عج)جان•°
اے کاش ڪه صاحب الزماڹ زینب داشت*
🌺🌺🌺🌺
🔸دعای حضرت زهرا سلام الله علیها در روز شنبه👇
«اَللّهُمَّ افْتَحْ لَنا خَزَائِنَ رَحْمَتِکَ، وَهَبْ لَنا، اَللّهُمَّ رَحْمَةً لا تُعَذِّبُنا بَعْدَها فِی الدُّنیا وَالآخِرَةِ، وَارْزُقْنا مِنْ فَضْلِکَ الْواسِعِ رِزْقاً حَلالَاً طَیِّبَاً، وَلا تُحْوِجْنا وَلا تُفْقِرْنا إِلی أَحَدٍ سِواکَ، وَزِدْنا لَکَ شُکْرَاً وَ إِلَیْکَ فَقْراً وَفاقَةً وَبِکَ عَمَّنْ سِواکَ غِناً وَ تَعَفُّفَاً
اََللّهُمَّ وَسِّعْ عَلَیْنا فِی الدُّنیا، اَللّهُمَّ إِنّا نَعُوذُ بِکَ أَنْ تَزْوِیَ وَجْهَکَ عَنّا فِی حالٍ وَ نَحْنُ نَرْغَبُ إِلَیْکَ فِیهِ
اََللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَأَعْطِنا مَا تُحِبُّ وَاجْعَلْهُ لَنا قُوَّةً فِیما تُحِبُّ یَا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ»
«خداوندا! خزینه های رحمتت را بر ما بگشای، و خدایا بر ما رحمتی ارزانی دار که پس از آن در دنیا و آخرت ما را عذاب نفرمائی و از فضل گسترده ات، رزقی ما را روزی فرما حلال و پاک، و ما را حاجتمند و نیازمند به غیر خود مکن، بر شکر ما به خود بیافزا و فقر و نیاز ما را نسبت به خود افزون فرما، و ما را از غیر خود بی نیاز نما
خداوندا! رحمت خویش را در دنیا بر ما بگستران . خدایا به تو پناه می بریم از این که در هر حالی، رویت را از ما برگردانی در حالی که ما روی به سوی تو و میل به تو داریم
خدایا! بر محمد و آل محمد درود فرست، و آنچه دوست می داری به ما عطا فرما، و آن را عامل قدرت، و توانایی ما را در آنچه که دوست می داری قرار ده! ای مهربانترین مهربانان»
❤️💚