eitaa logo
صالحین تنها مسیر
234 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
6.9هزار ویدیو
271 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در رزم و شجاعت، شده هم کسوتِ عباس یک عُمــر نَفَــس می‌زَدِه در خـدمتِ عباس با رؤیـــتِ ایــــن مـــــاه، که ماننـــد نـدارد لشکر همه گفتنـــــد که "یا حضـــرتِ عبّاس! "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
36.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آیین تعویض پرچم مسجد مقدس جمکران در آستانه نیمه شعبان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻مهمترین ذخیره! قال رسول الله صلی الله علیه وآله : مَا فُتِحَ‌ لِأَحَدٍ بَابُ‌ دُعَاءٍ إِلَّا فَتَحَ اللَّهُ لَهُ فِيهِ بَابَ إِجَابَةٍ، فَإِذَا فَتَحَ لِأَحَدِكُمْ بَابَ دُعَاءٍ فَلْيَجْهَدْ، فَإِنَّ اللَّهَ (عَزَّ وَ جَلَّ) لَا يَمَلُّ حَتَّى تَمَلُّوا .( اصول کافی،ج 4 ص 230 )  کلام مهمی است می فرمایند: اگرباب دعا بر روی شما گشوده شد و حال دعا پیدا کردید ، بدانید که باب اجابت بروی شما گشوده شده است. مهم این است که ما حال دعا پیدا کنیم . یکی از بزرگان می فرمود من از محرومیت دعا بیشتر می ترسم تا از محرومیت اجابت . ⚡️🍃 اگر این حاصل شد و انسان توفیق و حال دعا و تضرّع و خشوع پیدا کرد ، بداند باب اجابت باز شده است. اجابت انواعی دارد کما اینکه دعا هم انواعی دارد.و ما هم خبر نداریم از فعل و انفعال عالم طبیعت تا چه رسد به وراء طبیعت . پس می فرماید هر کسی از شما باب دعا به روی او گشوده شد.بابی هم از اجابت به روی او باز شده است. ⚡️🍃 وقتی که باب دعا به روی شما باز شد تلاش کنید، و جدّ و جهد کنید به همان دعا و تضرّع و مطمئن باشید که باران رحمت الهی و فضل او مشمول حالتان خواهد شد. و خدا خسته نمی شود از اینکه بشنود . برخی ها در دوران جوانی ذخیره مال می کنند برای دوران پیری ، ما که نمی گوییم نکنید از راه حلال ولی مهمترین ذخیره ، ذخیره معنوی است. [ شرح حدیث از امام خامنه ای مدظله العالی در مقدمه درس خارج در تاریخ 27/01/96 ] ❤️ (حفظه الله)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
بهار نارنج: قسمت(۲۳۵) #دختربسیجی _چرا خب!  _پس اینجا چیکار می کرد؟  _مگه اینجا بود؟  جوابش رو ن
قسمت (۲۳۶) مامان از صبح چندین بار زنگ زده بود و فقط حالم رو پرسیده بود می دونستم ته همه ی زنگ زدناش فقط یه سئواله! اینکه امیدی به برگشت آرام هست یا نه؟!  ولی مامان چیزی نمیپرسید و من هم چیزی نمی گفتم و او خودش از لحن و سکوتم می فهمید هنوز خبری برای گفتن ندارم.  آخرای شب بود و من اونطرف خیابون و زیر نم نم بارون و روبه روی پنجر ه ی  اتاق خونه ی امیرحسین وایستاده بودم و با تمام وجود، وجود آرام رو پشت پنجره احساس می کردم.  این بارون بی موقع که یک دفعه شدت گرفت، خبر تموم شدن تابستون و رسیدن  پاییز رو می داد و من سرمست از باریدنش دستام رو به دو طرف باز کردم و سرم رو  روبه آسمون گرفتم.  در عرض یک دقیقه تمام لباس تنم خیس شد و من کوچکترین اقدامی برای رفتن  به زیر شیروونی در حیاط نکردم و در تمام مدت به گوشه ی پرده ی کنار رفته که وجود آرام رو نوید میداد چشم دوختم.  با اینکه بارون چند دقیقه بیشتر طول نکشید ولی من تا صبح از سرما به خودم لرزیدم و صبح با تنی بی جون و حالی خراب که خبر یک سرماخوردگی  سخت رو می داد و بعد کلی سین جین شدن توسط مامور آگاهی بابت حرکات مشکوکم که همسایه ها گزارش داده بودن به خونه رفتم. سه روز بود که بی حال روی تخت افتاده بودم و مامان با دلسوزی ازم پرستاری می کرد و داروها ی جورواجور گیاهی و بد مزه رو به خوردم می داد.  توی این دو سه روزی دلم به پیامهایی خوش بود که برای آرام می فرستادم تا شاید کمی درکم کنه و بفهمه چقدر دلتنگشم. براش نوشته بودم اگه دیده منتظر  جوابش نموندم به خاطر حال خرابم بوده و به محض اینکه دوباره سرپا بشم باز هم برای گرفتن جوابم میرم.  از آرزو شنیده بودم که حال آرام این روزا بهتره و دیگه مثل قبل گوشه گیری نمیکنه .  آرزو می گفت آرام یک لحظه گوشیش رو از خودش جدا نمی کنه و هر پیامی که من براش می فرستم رو سریع میخونه!  پیام هایی که بیشترش درد ودل و تفسیر دلتنگیام و روزای سخت نبودنش بود.  مدت زیادی بود که بدون اینکه خواب به چشمم بیاد روی تخت دراز کشیده  بودم و سعی داشتم تمام احساسم رو توی کلماتی بریزم که قرار بود بعد  نوشتنش برای آرام بفرستمشون.  با تمام وجود براش نوشتم:  من بی حساب و کتاب دوستت دارم  بی هیچ قانون  و تبصر ه ای  بی آنکه چرتکه بیندازم
قسمت (۲۳۷) روزهای بودنت را،  من تو را همچون روزها ی  پر خاطره ی دیروز دوست میدارم تو ا ی عشق همیشگی من  خانه ی بی نگاهت برایم  زندانی بیش نیست  کم میآورد این دل، پا ی احساسش  من بی حساب و کتاب دوستت دار م  همچون قدیم ها ی دو ر  همانقدر سخت و با اطمینا ن..... برای دومین بار مشغول خوندن پیام شدم که تقه ا ی به در خورد و آوا بعد اینکه در رو نیمه باز کرد و دید من بیدار م گفت : اجازه  هست بیام تو!  سر جام نشستم و گفتم : چرا که نه؟! بفرما تو !  آوا کامل وارد اتاق شد و بعد بستن تخت پایین پام و ر وی تخت نشست و منتظر موند تا من کارم با گو شیم تموم بشه!  پیام رو برا ی آرام ارسال کردم و رو به آوا گفتم : کا ری داشتی؟! به روم لبخند زد و گفت : اومدم ببینم بهتر شد ی یا نه!؟  _الان خیلی بهترم! ممنون که به فکرمی!  لبخند ش پررنگ تر شد و گفت : خواهش! وظیفه مونه! ما که یه دونه داداش  بیشتر نداریم!  به روش لبخند زدم که از جاش برخاست و به سمت در اتاق رفت.  با احساس اینکه برای گفتن حرفی مردده قبل خارج شدنش از اتاق صداش زدم و  گفتم :آوا تو میخوای چیزی رو به من بگی؟!  به سمتم برگشت و گفت : نه! چیزی نیست!  سئوالی و جدی به منظور اینکه یه چیزی هست نگاهش کردم که گفت: آخه نمیدونم گفتنش کار درستیه یا نه!  چیزی نگفتم و او خودش بعد چند لحظه فکر کردن ادامه داد : راستش من دیروز شماره ی آرام رو از رو ی گو شیت برداشتم و بهش زنگ زدم!  آرام خیلی گرم و صمیمی باهام حرف زد و حال مامان و بابا و آیدا رو پر سید! جوری باهام برخورد کرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاد ه و من دوست چندین و چند  ساله اش‌هستم  _خب از آرام غیر از این هم انتظار نمیره!
قسمت(۲۳۸) خنده ی رو ی لب آوا عمیق تر شد و گفت : ولی یه چیز خوشحال کننده ای  این وسط هست که نمی دونم بهت بگم یا نه؟  با کنجکاو ی پرسیدم:چی؟!  بهم نزدیک شد و با بدجنسی گفت : خبر خوش رو که همینجوری الکی الکی  نمی گن؟!  _ای بابا! من نمی دونم چرا این روزا همه میخوان از من رشوه بگیرن؟!  _این که اسمش رشوه نیست!  _خیلی خب باشه! حالا بگو ببینم خبر خوشت چیه؟  _اول تو بگو چی بهم میدی! بعد من خبرم رو بهت میگم!  _هر چی که تو خواستی! خوبه؟  با ذوق کف دستاش رو به هم زد و گفت : یه لباس مجلسی گرون و شیک دیدم  می خوام اونو برای عروسیتون برام بخری!  با تعجب نگاهش کردم و گفتم : حالا تو دعا کن عروسی سر بگیره من ده تا لباس  بر ای تو می خرم.  _سر می گیره! من مطمئنم! _از کجا انقدر مطمئنی؟  _اگه بهت بگم قول میدی بهش نگی و به روش نیاری ؟  _باشه! قول میدم!  _از اونجایی که امروز آرام بهم زنگ زد و حال تو رو پرسید و ازم خواست بیام  اینجا ببینم حالت بهتر شده یا نه!  _تو این رو راست نمی گی؟!  _چرا اتفاقا خیلی هم راست میگم! باور نمیکنی اسمش روی لیست تماسهای اخیرم هست!  از ته دل لبخند زدم و گفتم :  تو انقدر معرفت نداری که حالم رو بپرسی ؟  _اِداداش! من که توی این دو روزه همیشه بهت سر زدم.  _خب حالا نمی خواد ناراحت بشی، آرام دیگه چی گفت؟!  _هیچی فقط گفت حالت رو بپرسم و اینکه تاکید داشت چیزی از تماس بهت نگم.  _وای که چقدر هم تو راز نگه داری!
🔊 حجت الاسلام مسلم وافی (عضو شورای راهبری جمعیت و خانواده): 🔹 فرصت ما برای فرار از تله جمعیتی بسیار محدود است و بر این اساس لازم است تا سال ۱۴۰۵، بالای ده میلیون تولد داشته باشیم. 🔸بالای ده میلیون زوج داریم که با اینکه نابارور نیستند، حاضر به فرزندآوری نیستند❗️ 🌻 اگر این تعداد خانواده در فرصت باقیمانده تا سال ۱۴۰۵ هرکدام فقط یک فرزند به خانواده خود بیفزایند، خطر پیری جمعیت از کشور دفع خواهد شد🌾 🌻 و لذا شعار ما اینست که: با گلی دیگر🌷، ایران گلستان می شود! خواهشاً پخش کنین رزق وروزیش با خداست گل کاری طبیعت هست. تولد هر فرزند نسلی را زنده می‌کند. هرکس هرکاری میتونه بکنه از تشویق اطرافیان گرفته تا تقبل بعضی از مخارج فرزند جدید زوجهای نیازمند. ببینیم کی بیشتر سرباز برا مولا جمع میکنه. «فاستبقوا الخیرات» در کارهای خیر از هم سبقت بگیرید. پویش هر خانواده یک فرزند بیشتر